🍂 در این مسیر یک سنگر با تیربار راه ما را بست! گاه آر پی جی شلیک می کرد و گاه نارنجک پرتاب می کرد! گروه " کُپ " کرده بودیم! (نشسته یا خوابیده در فکر چاره بودیم) چرا که راه ما راه محدود و باریکی بین نیزار بلند و آب گرفتگی و سیل بند اروند بود که بی شک راه ساحل اروند هم با موانع مین و بشکه های انفجاری بسته بود! در همین لحظات "مهدی یفالی" نیم خیز به ما ملحق شد و چاره ی کار را " آرپی جی" دانست اما سلاح های ما فقط کلاش بود! خوابیده غلط زدم و به سمت سنگری کوچک که به شکل " اتاقک آشیانه ی مرغ" بود نزدیک شدم ... یک قبضه آرپی جی روسی به دیواره آن تکیه داده بود، جالب اینکه موشکی آماده و ضامن کشیده هم روی آن بود... تحویل مهدی دادم .‌.. با حمایت ما اولی را بسوی سنگر شلیک کرد و بلافاصله کفت: " نه یکی فایده نداره "! دوباره غلط زنان بسوی اتاق رفتم و با لمس دست متوجه شدم اینجا " سنگر گلوله های آرپی جی " است ! یکی دیگر تحویل مهدی دادم... گفت : " یکی دیگه"! سه یا چهار گلوله به سنگر شلیک کرد و زمان هجوم به سنگر فرارسید! نیم خیز و با احتیاط !! من از سمت خاکریز و دیگری از حاشیه ی نیزار ... تا به دیواره سنگر تکیه دادم ... به هر مکافاتی بود نارنجک را با دندان ضامن کشیدم ، چون روی جدار خاکریز بودم بر سنگر دیدبانی مشرف بودم .... نگاهی به داخل کردم ، سرباز عراقی کف سنگر افتاده بود ... زیر نور منور خون نقره ای رنگ دیده می شد که از دهان و گوشهایش بیرون می ریخت! چشم های سفید شده اش خیره ، مرا دید که نارنجک بر سر او پرتاب کردم ! 😔 یکی از ناگفته های آن شب ، اختلال در شبکه بی سیم بود! تماس با پشتیبانی و فرماندهان ساحل خودی مختل شده بود به همین خاطر قبضه های خمپاره و مینی کاتیوشای خودی بدون اطلاع از شکسته شدن خط اول عراق به آتشباری ادامه می داد! و چه خوب هم می زد!!! شاید مجروح شدن برخی نیروها مثل "حبیب میاحی" و یا شهادت "عیسی جابری" بجهت همین شلیک ها بود! مضافا اینکه دشمن خطوط پشتیبانی و مواصلاتی ما را زیر آتش داشت و فقط خطوط اول و دوم خودش را منور باران می کرد! @defae_moghadas 🍂