🍂
🔻
#کربلای۴__گردانکربلا ۱۵
حسن اسد پور
در یکی از سنگرها چند عراقی "دخیل" خواستند و گفتیم، بیایید بیرون امان میدهیم!
دست بالای سر، اولی خواست خارج شود، یکی از بچه های دیگر دسته ها بدون هیچ مقدمه و ماخرهای رگباری بسوی گشود!!
عراقی به داخل سنگر پرید و شروع به فحش دادن کرد! دوباره از آنان خواستیم که تسلیم شوند اما نپذیرفتند!
نارنجکی طبق وظیفه به داخل سنگر رها کردیم!
از کشیدن ضامن تا انفجار ۵ ثانیه است که خدا می داند چقدر در این زمان "فحش" نثار ما شد!!
با احتیاط و نیم خیز، آرام آرام در امتداد خاکریز حرکت می کردیم که روبروی ما کسی ظاهر شد!
زیر نور منورها و خاک و مه، تشخیص دوست و دشمن راحت نبود و چون در آن حوالی دیدن بچه های خط شکن تیپ ۳۳ المهدی محتمل بود، صدا زدیم:
" یا مهدی"!
اما پاسخی نشنیدیم.
راه باریک بود و پشت سر هم نیم خیز بودیم و منتظر تکلیف!
یکی گفت :
" بزنیم"!
من که اولین نفر بودم، گفتم؛
" نه، ممکنه از بچه های ۳۳ المهدی باشه" !
به دفعات یا مهدی گفتیم و حتی به عربی گفتیم "انت یاهو" خبری نشد او بسوی ما و ما بسوی او ...
در یک لحظه منوری دقیقا روی محوطه ما روشن شد!
او یک عراقی بلند قامت بود، کلاش را واژگون گرفته، اورکت را روی دوش انداخته و پوتین هایش باز ... !!
انگار نه انگار که ایرانیها حمله کرده اند و خطشان سقوط کرده ....
تا متوجه ما شد "جیغ " بلندی کشید و من شلیک کردم !
و دیگر بچه ها از پهلو و بالا سر من !!!
شاید اگر آرنجم را جابجا می کردم ، تیر می خوردم !!
بیش از آنکه عراقی نگون بخت ترسید، من از آن جیق و از آن رگبار بستن ترسیدم! 😟
👇👇👇👇