🍂 بعد از کتک، وقتی پشت همدیگر را نگاه می کردیم، به اندازه بلندی همان کابل تاول زده بود. زیر تاولها آب و خون جمع می‌شد و بعد به مرور سیاه می شد. زخمهای بد و ناجوری بود. کسانی که لباس تنشان بود، وقتی زیر پوششان را در می آوردند، لایه نازکی از پوست بدن در نقطه هایی که سونده خورده بود با زیرپوش از بدنشان جدا می شد. آن روز نوبت آسایشگاه ما که رسید، سرگرد محمودی وارد شد. کمی قدم زد و گفت: «می دانم این قضیه از کجا آب می خورد و از کجا شروع شده. این را هم می دانم شماها بچه های خوبی بودید و سروصدا نکردید.» گفتیم: «خدایا این چی میگه؟ همه چیز که از آسایشگاه ما شروع شد!» خصوصیات او را شناخته بودیم. کسی نبود به این راحتی ها خودش را در موضع ضعف قرار دهد یا با عصبانیت طوری برخورد کند که حریف بداند جرمش برای او ثابت شده و قوانین را اطاعت نکرده، به همین دلیل برای تحقیر حریف، خودش را به نادانی می زد تا از غرور و ابهتش کاسته نشود. او ادامه داد: «اما چاره ای ندارم که شماها را هم تنبیه کنم. چون این قانون ارتش عراق است که اگر یک نفر خطا کند همه تنبیه می شوند.» سرگرد با همین ترفندها و ژست های مخصوصش از آسایشگاه بیرون رفت. سربازها ما را به طرف تونل مرگ منتهی به حمام و دستشویی ها دواندند. آنها پاهایشان را می گذاشتند جلوی پای بچه ها که در حال دویدن بودند و یک دفعه چند نفر با هم می خوردند زمین و راه بقیه بسته می شد. آن وقت در طول مسیر پنجاه متری سربازان ایستاده بودند و با سونده می زدند توی سر و صورت و بدنمان. شیون و ناله بچه ها در اردوگاه پیچیده بود. عربده های سربازان موقع زدن بچه ها و صداهای عجیب و غریبی که سرگرد محمودی از خودش در می آورد تا بچه ها را بترساند، فضای سخت و سنگینی به وجود آورده بود. سرگرد داخل حمام نمی شد، مگر در مواقع ضروری. چون کثیف بود و سرگرد ظاهر تمیز و مرتبی داشت. لباس ها و پوتین های مخصوصی می‌پوشید. اولین نفر که می خواست وارد تونل سربازان بشود من بودم. بدنم را گلوله کرده بودم تا سونده به سر و صورتم نخورد. به هر بدبختی بود، به رغم اینکه آنها سعی می کردند زمینم بزنند، سونده های بسیاری خوردم اما از تونل مرگ بیرون آمدم. سرگرد تا مرا دید چوب دستی اش را برد بالای سرش چرخاند و فریاد زد: «هان مهدی! آمدی...» و چوب دستی اش را پرت کرد طرف من. جا خالی دادم و خدا رحم کرد از آن فاصله و با شدتی که او پرت کرد، چوب به من نخورد وگرنه در جا ناکارم می کرد. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂