🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 منطقه شرهانی عراق سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی زبیدات - شرهانی بودیم. این منطقه بسیار خطرناک و در عین حال حساس بود؛ به طوری که هر هفته یک عملیات ایذایی از سوی هر دو طرف ایران و عراق علیه مواضع یکدیگر صورت می گرفت. ما مدت شش ماه در آن منطقه مشغول انجام وظیفه بودیم و با این حال خط پدافندی ثابتی نداشتیم؛ چون هر چند روز، خطوط پدافندی ما با عراقیها در حین عقب نشینی و یا پیشروی، جابه جا می شد و هیچ گونه سنگر استراحتی هم وجود نداشت. آب و غذا هم در تاریکی شب و برای چند روز ارسال می شد. در یکان ما سرباز بلند قامت و قوی هیکلی بود که آرپی جی زن بود. او هر از گاهی در نگهبانی سستی می کرد و هر بار که از او توضیح می خواستیم، می گفت: «در آینده وظیفه بزرگی دارم» و به دلیل اینکه خدمتش رو به پایان بود، همه به شوخی به او می گفتند: - پس کی این کار مهم و بزرگ رو از تو می بینیم؟ - نگران نباشید! روزی به بودنم افتخار خواهید کرد و در آینده از اینکه نمی گذارید سر نگهبانی چرت بزنم، ناراحت خواهید شد.😅 ما هم با خنده حرف هایش را سرپوش گذاشتن بر اهمال کاری اش در نگهبانی قلمداد می کردیم و به همین دلیل هر از گاهی اضافه خدمت جانانه‌ای برایش در نظر می گرفتیم. در این ایام بود که عراقی‌ها دست به عملیات معروف زبیدات و شرهانی برای بازپس گیری منطقه زبیدات، شرهانی و پل چم‌سری زدند. نبردی خونین صورت گرفت و یورش عراقی ها از هر سو آغاز شد. از آنجایی که خاکریز مشخصی وجود نداشت، هدایت افراد بسیار مشکل و گاه غیرممکن می‌شد. هر یک از سربازان در سنگر خود با استفاده از مهماتی که از قبل زیر زمین پنهان کرده بودند، پدافند می کرد. نیروهای احتیاط هم نمی توانستند خیلی سریع در زیر آتش تهیه دشمن به ما ملحق شوند. با این اوضاع، دفاع جانانه ای صورت گرفت و هرکس هر آنچه که آموخته و تجربه کرده بود، به کار می بست تا پیش‌روی دشمن را به تأخیر بیندازد. دشمن مصمم بود با قاطعیت هر چه بیشتر، مواضع ما را تصرف کند؛ برای این منظور، ناگهان بالگردهای عراقی در آسمان پدیدار شده، سنگرهای ما را هدف قرار دادند و بعضی از سنگرها منهدم و تعدادی از سربازان شجاع به شهادت رسیدند. کم کم داشتیم ناامید می‌شدیم. احساس می کردیم لحظات پایانی فرا رسیده و دشمن بر ما چیره خواهد شد. از گوشه سنگر، سرم را به سمت چپ کانال برگرداندم. دیدم سربازی که همیشه ادعا داشت به وجودش افتخار خواهیم کرد، با آرپی جی اش در حال شلیک به سمت ادوات و افراد دشمن است. درگیری همچنان ادامه داشت. در این احوال، صدای مهیبی در آسمان برخاست که متفاوت از انفجارهای معمول بود. به سمت صدا نگاه کردم. دیدم سرباز شجاع، بالگرد عراقی را هدف قرار داده و بالگرد چون آهن پارهای عظیم با صدای مهیبی منفجر شده است. صدای الله اکبر نیروهای ما به آسمان برخاست و رزمندگان با روحیه ای مضاعف عراقی ها را هدف قرار دادند. نیروهای عراقی با دیدن این صحنه، ناامید به طرف مواضع خودشان فرار کردند و کمی بعد نیز نیروهای احتیاط ما وارد صحنه شده و عراقی ها را تعقیب کردند. همان جا بود که این سرباز شجاع، با اقدام به موقع خود ضمن نجات رزمندگان، موجب فرار عراقی‌ها نیز شد. او که کمی از ناحیه دست و زانو زخمی شده بود، خودش را به من رساند و با غرور و لبخند گفت: «دیدی روزی رو که کار بزرگی انجام دادم. حالا شما بشین و برام اضافه خدمت رد کن😍». من هم ضمن قدردانی و تشکر، به او گفتم: «خدمت تو همین حالا تمام شد. اضافه خدمت هات هم بخشیده شد.» چنین هم شد. او مورد لطف فرماندهان قرار گرفته و ضمن دریافت نشان شجاعت، از خدمت مقدس سربازی ترخیص شد و خاطره ای افتخار آمیز برای همرزمان و یکانش باقی گذاشت. در یکی از روزها، خبر حمله منافقین خلق به شهر مهران رسید. آنان به یاری دشمن رفته بودند تا عراقی ها را که در باتلاق جنگ فرو رفته بودند، نجات دهند. دشمن برای بالابردن روحیه نیروهایش، دست به حمله های مقطعی و سراسری زد که به حمله های سراسری صدام معروف شد و در تمام جبهه های جنگ از کردستان تا جنوب ادامه داشت. در بامداد یکی از روزها، يورش عراقی ها به سوی مواضع ما آغاز شد. نیروهای استراق سمع ما که در فاصله ای جلوتر از ما - برای غافلگیر نشدن - مستقر بودند، اعلام کردند که دشمن در حال پیشروی است. با توجه به درگیری های متعدد در آن نقطه، اولویت ما وارد کردن تلفات به دشمن و سرکوب آنها بود و در صورت پیشروی دشمن، عقب‌روی تاکتیکی و پاتک نیروهای احتیاط ما و در نهایت محاصره عراقیها مدنظر بود... ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂