🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ دقایق به آرامی می گذشت و ماندن در داخل آب بسیار خسته کننده و طاقت فرسا بود. مراقب منطقه بودیم تا با گشتی دیگری از دشمن غافلگیر نشویم. در داخل آب و تاریکی شب به آسمان نگاه می کردیم. کسی حرف نمی زد. جز صدای آب، صدایی شنیده نمی شد و احساس می کردیم اگر شهید شویم، در همین آب ها خواهیم ماند و دیگر کسی ما را پیدا نخواهد کرد؛ ولی تجربه خوبی برای ما بود که اولین درگیری را داخل آب در جزیره مجنون با عراقی ها آغاز کنیم. احساس می کردم موفق خواهیم شد و به همین خاطر زیاد نگران نبودم. پس از گذشت حدود یک ساعت، نقطه های سیاه رنگ روی آب - که همان غواصان عراقی بودند - مشاهده شدند که این بار با سرعت زیاد در حال برگشت به مواضع خود بودند و اطمینان داشتند از جایی که برمی گردند، به کمین برخورد نمی کنند؛ زیرا تا قبل از این عملیات، در این محل دچار کمین نشده بودند. همگی به صورت دشتبان آرایش رزمی گرفتیم و آماده بودیم تا با رگبارهای برق آسا به زندگی مزدوران عراقی خاتمه دهیم. کار بسیار دشواری بود؛ چون غواص‌ها در صورت احساس خطر، در زیر آب شنا کرده، از دید ما خارج می شدند و ممکن بود در آن تاریکی، نیروهای ما اشتباهی همدیگر را هدف قرار دهند؛ به همین خاطر بهترین روش این بود که فاصله درگیری بیشتر شود تا چنانچه فرصت فرار داشته باشند، ما یکدیگر را هدف قرار ندهیم. پس از گذشت مدتی کوتاه و در حالی که با عراقی‌ها حدود ۳۰متر فاصله داشتیم، با حجم انبوه آتش ما سکوت شب شکسته شد و بارانی از گلوله و نارنجک‌های صوتی و موجی، اطراف محل درگیری را فرا گرفت. این کمین آنچنان سریع و هولناک بود که نیروهای خودی و عراقی از مواضع پدافندی اقدام به اجرای آتش های سنگین بر روی مواضع یکدیگر کردند. موشک‌های خوشه ای، گلوله های زمانی و موج انفجارهای مهیب، از نبردی خونین در آبهای مجنون خبر می داد و بارانی از توپ و گلوله، از زمین و آسمان می بارید. تلفات عراقی ها در اثر غافلگیری و حجم آتش ما، زیاد بود و امکان زنده ماندنشان بسیار ضعیف بود. آنان حتی نتوانستند دفاع قابل توجهی انجام دهند. صدای گوش خراش و آکنده از ترس و درد عراقی ها به آسمان بلند شده بود. بوی گلوله و باروت همه جا را فرا گرفته بود و پیدا کردن راه برگشت هم مشکل شده بود. باید هرچه سریع تر برمی گشتیم؛ زیرا امکان آمدن یکان های قایق موتوری دشمن و تعقیب ما بسیار زیاد بود. هر کس به نزدیکترین همرزم خود اطلاع می‌داد که وقت رفتن است. با شنا کردن در زیر آب، خیلی سریع به طرف مواضع خودمان حرکت کردیم. در روی آب اجساد خونین عراقی‌ها پخش شده بود و عده ای هم مجروح و در حال مرگ بودند. فرصت گرفتن اسیر نداشتیم و باید برمی گشتیم. احساس می کردیم زیر آب محل مناسبی برای زنده ماندن است؛ چرا که در زیر آب، امکان هدف قرار گرفتن نبود؛ ولی خطر همچنان وجود داشت. به سختی خودمان را به ساحل و نیروهای خودی رساندیم. رزمندگان خیلی سریع به کمک ما آمدند و ما را از آب بیرون کشیدند. نفس نفس می زدیم و نای حرکت نداشتیم. آتش تهیه همچنان ادامه داشت و آسمان منطقه با گلوله های منور توپ و خمپاره مانند روز روشن شده بود. گلوله های توپ‌ها آب جزیره را ده‌ها متر به آسمان بلند می کرد و پرواز ترکش های سرگردان در آسمان احساس می شد که مانند بارانی از سنگ با صدای مهیب خود به هر سو اصابت می کردند. در اولین فرصت سراغ همدیگر را گرفتیم. دو نفر از رزمندگان جا مانده بودند. احتمال داشت شهید و یا مجروح شده باشند. دو نفر از سربازان نیز به سختی مجروح شده و خونریزی شدیدی داشتند. امدادگران کارشان را شروع کردند. ساعت چهارونیم بامداد بود که ما را با قایق های تندرو به خاکریز عقب منتقل کردند. شب خسته کننده ای بود. قدرت صحبت کردن نداشتیم؛ زیرا مأموریت بسیار دشواری بود و مسافت طولانی هم ما را خسته کرده بود؛ بنابراین به استراحت پرداختیم. ساعت ۰۹:۰۰ بود که بیسیم چی مرا صدا زد که از خط مقدم کار فوری و مهمی با شما دارند. خودم را به سنگر دیگر رساندم و بی سیم را گرفتم. از آن سوی خط صدای ستوان صادقی را شناختم. او سراسیمه اطلاع داد که گروه رزمی شما دیشب گل کاشتند. گفتم منظورت چیه؟ - تمام کشته های دیشب عراقی در آب به سمت مواضع ما آمده اند. فوری خودتو به ما برسون. خبر خوشحال کننده ای بود. مراتب به رده های بالاتر نیز گزارش داده و قرار شد گروه فیلم برداری برای انعکاس این عملیات در محل حاضر شوند. با موتوسيکلت به اتفاق چند نفر از رزمندگانی که شب گذشته با هم بودیم، خودمان را به خط مقدم رساندیم. اجساد عراقی‌ها در جلو سنگرهای پدافندی ما روی هم انباشته شده بودند و جالب اینکه همه آنها از ناحیه سر و گردن مورد اصابت تیرهای ما واقع شده بودند. طولی نکشید که فرمانده تیپ و جانشین عملیاتی قرارگاه مقدم غرب، در محل حاضر شدند