🍂 🔻 ظلمت نفسی ظلمت نفسی ✅ مسؤل تدارکات بود، منتها از آن تدارکاتیهای که همه گروهان می گفتند ما بچه ها یمان هم با او خوب نمی شوند. خیلی اهل حساب وکتاب و درست و دقیق، از آن زرنگ‌هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند. خودش شیرین تعریف می کرد. می گفت: از همه جا بی خبر داشتم میرفتم گردان، جلسه، که دیدم از آن پایین، توی رودخانه پشت چادر صدای ناله و ندبه می آید. حالا نگو بچه ها مرا دیده اند وعمداً صدایشان را بلند کرده‌اند که توجه من را به خودشان جلب کنند. خوب که گوش کردم. چند نفر با تضرع تمام داشتند ظاهراً با خدای خودشان راز و نیاز می کردند : ظلمت... ن... فسی، ظلمت نفسی.. ن فسی. اما چرا این وقت روز!؟ پاورچین پاورچین رفتم نزدیک. آقا چشمت روز بد نبیند، چه دعایی، چه شوری چه حالی. تنقلاتی را که تا آن ساعت هیچکس رنگش را ندیده بود ریخته بودند وسط، می خور دند و می خندید ند و «ظلمت نفسی» می گفتند :خودم هم با همه ناراحتی خنده ام گرفته بود. چه بگویم؟ چه می توانستم بگویم؟ راهم را گرفتم وآمدم و به روی خودم نیاوردم. ✅ بر گرفته از کتاب فرهنگ جبهه شوخ طبعیها جلد دوم صفحه 149و150 ارسال کننده: عبدالعظیم اسماعیلی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂