🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۳ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 رضا پیرزاده آن روز در خرمشهر ماند. از پادگان دژ به سمت شهر می رفته که به طور اتفاقی با مهدی خلفی که از یک ماه قبل برای خدمت سربازی در خرمشهر بود برخورد می کند. آنها یکی دو روزی با هم در خرمشهر می مانند و تصمیم می گیرند برای درخواست کمک از سپاه خوزستان و انعکاس وضعیت بحرانی خرمشهر، به اهواز بروند و برگردند. بچه ها تلاش می کردند بیشتر در دفاع مقدس شرکت کنند. یکی از معضلات آن روزها کمبود سلاح بود. یک شب سید جلال موسوی به آقای موسوی جزایری گفت یک نامه به من بدهید تا بروم از ارتش برای بچه ها اسلحه بگیرم. آقا گفت: «از آنها سلاح بگیری؟ چون از بالا دستور دارند، اگر خود من هم بروم و درخواست اسلحه کنم، به من سلاح نمی دهند؛ آن وقت تو می خواهی با نامه من اسلحه بگیری؟» سید جلال اصرار کرد و آقا روی یک برگه یادداشتی به او داد. سید جلال روز بعد رفت و با کمک محسن نوذریان با وانت ژیان خود و در چند نوبت بیش از سیصد قبضه سلاح اما به مسجد آورد. سید مجتبی مرعشی می گوید: ظهر روز ۳ مهر، من، منصور معمارزاده، صادق آهنگری، عبدالحسین شریف نیا، همایون هویزی، اصغر گندمکار، غیور اصلی و جواد داغری و عده دیگری از پاسداران در مقر عملیات سپاه، که به آن پیشاهنگی می گفتند، بودیم که اعلام شد تانک های عراقی از مرز شمال بستان عبور کرده و به تنگه چزابه رسیده اند و قصد دارند شهر مرزی بستان را اشغال کنند. همه بچه ها لباس نظامی و فانسقه و کلاه آهنی پوشیده بودند و هر کدام یک قبضه اسلحه ژ۳ کهنه، که فقط برای دوره های آموزش سپاه تحویل آموزش بودند، و دو خشاب و چند گلوله اضافی تحویل گرفتیم. چهار قبضه آرپی جی ۷ و یک تیربار هم بود. تازه نماز خوانده و ناهار هم خورده بودیم. محسن رضایی - که مسئول اطلاعات سپاه و از تهران آمده بود - چند دقیقه ای در محوطه برای پاسداران صحبت کرد و از حمله عراق به مرزهای خرمشهر و بستان و غرب کشور خبر داد. همه ما سوار یک دستگاه اتوبوس شرکت واحد، که برای بردن ما آمده بود، شدیم و اتوبوس راه افتاد. پس از یک و نیم ساعت و پس از عبور اتوبوس از حمیدیه و سوسنگرد، به شهر بستان رسیدیم و در مسجد شهر پیاده شدیم. در مسجد عادل اسدی نیا، نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی، چند دقیقه ای برای بچه ها سخنرانی کرد و گفت: «شاید برای شما مجاهدان راه قرآن و پاسداران اسلام، مانند یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا، بازگشتی نباشد. هرکس که پای استقامت در این نبرد را ندارد، از همین جا جدا شود و جان خود را به در ببرد.» پنج شش نفری نشستند و مابقی همانطور که ایستاده بودیم به طرف پل بستان حرکت کردیم. قبل از پل، جواد داغری تذکرات نظامی به بچه ها داد و گفت که شما باید به سمت شمال رودخانه بروید و در کانال آنجا یک خط آتش تشکیل دهید و تا دشمن به تیررس شما نرسیده، خودتان را نشان ندهید و مهمات خود را هدر ندهید. برادران ارتش در مدتی که شما دشمن را متوقف می کنید، پل بستان را منفجر می کنند تا تانک های عراقی نتوانند به راحتی به داخل بستان بیایند. پیش از انفجار پل، به داخل شهر برگردید تا از این سمت رودخانه از شهر دفاع کنید. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂