🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۹ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 منصور معمارزاده در جریان اشغال سوسنگرد به شهادت رسیده بود. یکی دو روزی از این حادثه می‌گذشت، اما خبر آن تازه به بچه ها رسیده بود و همه آماده تشییع جنازه منصور می‌شدیم. او اولین شهید بچه های اهواز و مسجد جزایری در جنگ بود. شهید سعید درفشان در این باره نوشته است: ..خبر شهادت اولین عزیز و شاهد، یعنی برادر محبوبم، منصور، را امشب حدود ساعت هفت و هشت در بسیج دبیرستان شریعتی از برادر حمید شنیدم. هنوز نمی دانستم شهید کیست و چیست. خدایا، امام حسين شهید شد و منصور هم شهید شد. مدت ها بود که در فکر بودم اولین نفری که از برادران محل شهيد می شود کیست و نمی دانستم برای خودم چه راهی پیدا کنم تا اینکه منصور شهید شد، منصوری که سالها می شناختم. از سال پنجم دبسنان، هنگامی که به مسجد علم الهدی میرفتم، منصور را که هنوز کوچک بود می دیدم و خیلی دلم می خواست با او صحبت کنم، ولی چون کمرو بودم خجالت می‌کشیدم. بعد از آشنایی با او عشق و ایمان و خلوص را شناختم و لمس کردم. بعد از شهادت منصور تمامی لحظاتی که با او بودم و اعمال و رفتارش مثل فیلم برابرم ظاهر می شدند؛ آن موقعی که ماه رمضان در مسجد بود و دعای عهد می خواند و با صدای بلند آن قدر گریه کرد که من تعجب کردم؛ موقعی که احادیث را می نوشت و به هرکدام از برادران یک نسخه از آن را می داد که حفظ کند خدایا، چه چیز منصور را به یاد بیاورم؟ خدایا، خضوع او را که در موقع سلام کردن بر همه پیشی می‌گرفت؛ با شرع شهید شد و خدایا، من شرع را شناختم، چون منصور را شناخته بودم و دانستم شهید اول باید منصور باشد. خدایا، چه اسم پرمسمایی است که در تمام میدان ها و جولانها بر نفس و دشمن پیروزمندانه پیروز شد و کلا تقدیر خدا بود که نامش منصور باشد. خدایا، چه اسم پرمسمایی است که در شهادت را باز کرد و راهنما و چراغ ما شد. خدایا، چه کنم؟ من مقام حسین را نشناختم ولی بعد از منصور مقام حسین و عظمت و جاودانه بودن حماسه اش را درک کردم، ولی هنور [آنقدر] درک نکرده ام تا به راهش بروم و عشق به او را درک کنم. خدایا، به وحدانیتت قسم، عشق به امام حسین (ع) و معرفت به امام حسین(ع) را در قلوب همه برادران عزیز وارد کن؛ که خدایا، شناخت حسين (ع) شناخت - اسلام و شناخت خداست. خدایا، منصور خونمان را به جوش آورد و شهادتش میدان نبرد و عشق و عرفان را به یادمان آورد. خدایا، منصور برایمان بزرگ و بزرگتر شد، چون خدا، منصور به لقای خودت شتافته بود؛ و خدایا، چون منصور را تو خود انتخاب کردی و به ما تذکر دادی که ما هم در مصاف با دشمن نفس و دشمن خارجی منصور باشیم. خدایا، نمیدانم و از منصور چه بگویم، چون منصور در گوشه دلم است و خدایا، تا عمر دارم به پاری و کمک خودت ان شاء الله یاد منصور از ذهنم بیرون نرود در روز تشییع و به خاک سپردن پیکر منصور معمارزاده، اغلب بچه های مسجد حضور داشتند و منصور در باغ شهادت را گشوده و درسی را در مراسم خود. دایر کرده بود که با همه کلاس هایی که تا آن روز دیده بودند تفاوت داشت. درسی که امام حسین و در روز عاشورا به تاریخ دادند، اما منصور آن را عینی و و بسیار نزدیک نمایانده بود. کلاسی که هرکدام از بچه ها به فراخور توان و ظرفیت وجودی خود از آن بهره بردند تا در صحنه الهی دفاع مقدس آیه ای را که منصور بسیار می خواند و بر دیوار اتاقش نصب کرده بود، به منصه ظهور برسانند: «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»: «ای انسان، به راستی تو در مسیر سختی ها به سوی پروردگار خود گام برمی‌داری تا او را ملاقات نمایی. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂