🍂 🔻 روزهایی پرحادثه ۱۰ علیرضا مسرتی / از کتاب دِین ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔅 عجب روزی بود آن روز! مسجد در این روزها، که شرایط جنگی و بحرانی حاکم شده بود، طی یک هفته تغییر وضعیت داد. حیاط مسجد به محل آموزش اوليه نظامی و ثبت نام و اعزام جبهه تبدیل شد. امیر طحان نژاد بعد از تعطیلی دانشگاه ها از شیراز برگشته بود و در دوره دوروزه آموزش بسیج در ملاثانی شرکت کرد، با استعدادی که داشت به به یک مربی نظامی تبدیل شد. او در حیاط مسجد به جوانان و نوجوانان داوطلب سلاح و تاکتیک آموزش می داد. پس از آن عده ای به جبهه می رفتند و عده دیگری به مساجد دیگر شهر تا الگوی جدید جنگی مسجد جزایری را در مسجد محله خودشان اجرا کنند. عده ای که جوان تر بودند، برای تأمین امنیت محله ها و خیابان های شهر تیم‌های گشت زنی و پست های بازرسی را تشکیل دادند. مساجد دیگر از امیر طحان نژاد دعوت می کردند تا از آنها بازدید و پیشرفت‌شان را ارزیابی کند. دکتر احمد آخوند خاطره خود را از این بازدید این گونه نوشته است: جوانها علاقه زیادی داشتند که آموزش ببینند. کار را با باز و بست ام ۱ شروع کردیم، شب شد. مانده بودیم که اسلحه را کجا بگذاریم. بالاخره آن را به خانه بردم. پدرم پرسید: «این از کجا آمده است؟ تیر هم دارد؟» گفتم: «برای سپاه است.» گفت: «ما بچه کوچک در خانه داریم. خطرناک است ببرش همان مسجد یا سپاه» هرچه اصرار کردم، راضی نشد. سلاح را برگرداندم به مسجد. دری در انتهای حیاط مسجد بود که کتابخانه ما بود. اسلحه را آنجا گذاشتیم و در را بستیم. آنجا به اسلحه خانه ما تبدیل شد. یکی دو هفته آموزش های روزانه ادامه یافت تا اینکه روزی امیر طحان نژاد، برای سرکشی آمد تا وضعیت آموزش را ببیند. مسجد پر از نیرو بود. ایشان گفت: «دستور خیز سه ثانیه بده.) . دستور دادیم و بچه ها آن را اجرا کردند، ولی عده ای کند بودند. او به ما اعتراض کرد که این چه جور سه ثانیه است!؟ ما هم که دو تا بچه کوچک بودیم، خودمان را قایم کردیم. البته موقع رفتن، دلمان را به دست آورد و از ما تعریف کرد و گفت کارتان خوب بود، ولی باید سخت بگیریدا ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂