🍂
نا محرم
#طنز_جبهه
•┈••✾💧✾••┈•
🌞شلمچه بوديم!
قيصری گفت:
جبهه همه جورش خوبه !
صالح گفت : نه اسير شدن بده!
هركس چيزی گفت تا رسيد به شيخ اكبر. دستاشو بالا برد و گفت: خدايا ! همه اش خوبه ولی من نمی خوام توی توالت شهيد يا مجروح بشم!
نزديك اذان ظهر بود كه رفتيم برای تجديد وضو. دور تانكر آب ايستاده بوديم و حرف می زديم و وضو می گرفتيم كه خمپاره ای پشت توالت منفجر شد و توالت رو ريخت رو هم.
هاج و واج، نگاه می كرديم كه صدای جيغ و داد كسی بلند شد. صدای شيخ اكبر بود. از زير گونيا و چوبای خراب شده توالت داد می زد:
آهای نامردا! مُردم! بياييد كمك: نه!نه! نياييد كمك. من لُختم! خاك به سرم شد. همه جام پر از تركش شده. از خنده ريسه رفته بوديم و شيخ اكبر لُخت و زخمی رو از زير گونيا كشيديم بيرون كه داد زد: نامردا ! نگاه نكنيد ! مگه نمی دونيد من نامحرمم!
خاك بر سرتان كنند!
هنوز حرفش تموم نشده بود كه ديگه نتونستيم ببريمش. شيخ اكبر ولو كرديم رو زمين و حالا نخند و كی بخند.
ما می خنديديم و شيخ اكبر دم از نامحرمی می زد. جيغ و داد می كرد كه امدادگر از راه رسيد و رفت طرفش.
شيخ اكبر گفت: نيا! كجا ميای؟!. امدادگر گفت : چشماتو ببند تا خجالت نكشی ! و بعد نشست كنارش برای مداوا. 😂😂
•┈••✾💧✾••┈•
طنز جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂