🍂 ایشون بعدا به واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۸ نجف اشرف رفت . من توی پایگاه مدنی کمی مشکل اداری پیدا کرده بودم. از طرفی هم عجله داشتم تا به عملیات برسم . بعد از چند روز که نتیجه نگرفتم به سنندج رفتم. وقتی به سنندج رسیدم گردان از اونجا رفته بود . چند روز اونجا موندم تا مشکلم حل شود . اما کارم کمی گره خورده بود. تا اینکه یکی از فرمانده گردان های لشکر بنام شهید حسن زاده که خداوند رحمتش کند میانجی شد و مشکل حل شد . اما ای کاش حل نمی شد! چون اون مسئول اداری به من گفت چرا پیش آقای حسن زاده رفتی و یک ناسزایی به من گفت . سر همین ناسزا دیگه دوست نداشتم به عملیات بروم. ایشون به من گفت برو بقیه خدمتت را در اهواز بگذران. من به ایشون گفتم می خواهم بقیه خدمتم را کنار بچه های گردان بگذرانم . همان روز دو تا اتوبوس سرباز وظیفه هم اومد. بعد از پیاده شدن سربازها دیدم دوتا از اونا دوستانم هستن، یکی غلام موگهی که همکلاسی دوران ابتدایی ام بود و دیگری ایرج جاویدی که ایشون هم در گردان قدس لشکر۷ ولیعصر (عج) در عملیات خیبر با هم بودیم . غلام موگهی موقعی که دبستان با هم بودیم پدرش را از دست داده بود و همیشه سرکلاس گریه می کرد. اونجا هم که ایشان را دیدم گفتم غلام اینها دارند برای عملیات می روند برو پیش مسئول اداری با اونا صحبت کن شاید توی کارهای اداری بیفتی . غلام وقتی رفت با اون مسئولی که من باهاش حرفم شده بود صحبت کرد تونست دل او را بدست آورد و پیش خود او مشغول خدمت شود . ایرج جاویدی هم به پشتیبانی رفت . ‌ با یکی از مینی بوس ها که به سمت مقر میاندوآب می رفت سوار شدم. همان موقع بین بچه های لشکر پیچیده بود که رادیو عراق اعلام کرده که ورود لشکر ۸ نجف اشرف را به کردستان تبریک می گوییم و آماده پذیرایی از اونا هستیم . وقتی رسیدم به مقر میاندوآب همه نیروها و یگان های لشگر اونجا بودند.. 👈 بهرام یاراحمدی پیگیر باشید 👋 @http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂