🍂 از محسن حداد و غلامی و بچه های کادر گردان و کوچکی و ولی الله صابری و عاشور و فتحی و علی حیدری و شفیعی... مهدی گفت: همه رفتند. یاد حسین کبیری افتادم گفتم: از حسین کبیری چه خبر؟ گفت آقای یاراحمدی حسین پر از ترکش خمپاره شده بود و در حالی که نانچی‌کاس زیر سرش بود و حالش خوب نبود به بچه ها گفت: شما برید منو ول کنید. (خداوند رحمت کند همه اونا را ). بعد از عملیات قادر بخاطر اتفاقاتی که برایم پیش آمده بود و بخاطر مفقود شدن بیشتر دوستانی که اونا را می شناختم دیگه دوست نداشتم به جبهه بروم. قبل از عملیات والفجر ۸ تقریبا" دی ماه ۱۳۶۴ بود که مهدی صالحی به همراه دو نفر دیگه از بچه های لشکر ۸ نجف اشرف به خانه مان آمدند. مهدی هنوز بخاطر مفقود شدن بچه های گردان دل گیر و ناراحت بود. یک ماه بعد مهدی هم در عملیات فاو به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ( خداوند رحمت کند ایشون را ) . 🔻 راوی: بهرام یار احمدی ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂