🍂 🔻 سرداران سوله 7⃣ 🔹دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• آتش بار دشمن و سیل مجروحین به بیمارستان همچنان ادامه داشت. بیشتر مجروحین زن و بچه های مردانی بودند که خودشان برای دفاع به خرمشهر رفته بودند. زن و بچه هایشان یا نخواسته بودند یا تا آن موقع نتوانسته بودند از شهر بیرون بروند. بسیاری از این زنها و بچه ها و آنهایی که به علت کهولت سن توانایی جنگیدن نداشتند، در بیابان های آبادان آواره شده بودند. هواپیماهای دشمن آنها را به رگبار می بستند. آنقدر مجروح می آوردند که گاهی بیست و چهار ساعت در همان اتاق عمل می ماندیم و مجروحین را جراحی می کردیم. روحیه رزمندگان به قدری قوی بود و آن چنان شجاعانه به مقابله با عراقیها برخاسته بودند و می جنگیدند که موجب تعجب همه شده بود. با این که از نظر تعداد، خیلی کمتر از عراقی ها بودند، اما روحیه ی مبارزهی خوبی داشتند. چون از خاک و خانه ی خود دفاع می کردند. یک روز صبح تعدادی مجروح به بیمارستان ما آوردند که جوان دانشجویی بین آنها بود. یکی از انگشتان دستش در اثر اصابت گلوله خودی صدمه دیده بود. مانند یک تکه گوشت به دنباله بالای انگشت آویزان بود و خون چکه چکه از انگشتش می چکید. به من گفت: «دکتر این انگشت را قطع کن که بتوانم به خرمشهر برگردم.» گفتم: از کی مجروح شدی؟» گفت: «از شب قبل و تا صبح همین طور از انگشتم خون جاری بود ولی چنان درگیر مبارزه بودیم که درد را حس نمی کردم.» پس از معاینه دقیق دیدم انگشتش زنده است و قابل ترمیم می باشد. آن را بخیه زدم. پس از پانسمان دستش به او دارو دادم و او باز به خرمشهر برگشت و دیگر او را ندیدم.. یکی از مجروحین سربازی بود که واقعا می توانم بگویم از شجاع ترین افرادی بود که دیدم. راننده جیپی بود که توپ صد و شش میلی متری روی آن سوار می کنند. مجروح که می آورد، سری هم به ما میزد. این بار خودش مجروح بود و به بیمارستان آمده بود. .. گلوله خورده بود به کتف راستش و شکسته بود. می خواستیم او را بفرستیم عقب، هر کار کردیم نرفت. به او گفتم با این دست نمی تواند کاری انجام بدهد و بعد از این که بهبود یافت می تواند دوباره برگردد. می گفت: «نه، با دست دیگرم آرپی جی میزنم.» هر کار کردیم نرفت. می گفت: «مگر اینها از روی جنازه من رد بشوند، بیایند آبادان را بگیرند.» ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂