🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۵۰ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• نیروها در پادگان ابوذر بودند که دستور رسید تیپ با تمام توان برای انجام ماموریتی جدید به جنوب حرکت کند، اما یکی دو روز بعد اعلام شد که برنامه جنوب منتفی شده و قرار است در منطقه سومار و ارتفاعات کانی شیخ که نیروهای واحد در آن سابقه شناسایی داشتند، عملیات صورت بگیرد. این ماموریت جدید همزمان با عملیات بزرگ یعنی بدر بود. فرماندهان می خواستند با این عملیات فکر دشمن را از عملیات بزرگ بدر منحرف کنند. یکی از اهداف عملیات سومار تامین جاده مهم میمک به سومار بود. به هر حال ما در مقر مربوط مستقیم شدیم و خیلی زود ماموریت واحد شروع شد. خط دشمن با ما فاصله زیادی داشت و حتی با دوربین های بزرگ ۱۱۰ و ۲۰۰ میلی متری هم چندان چیزی دستگیرمان نمی شد. روی دو ارتفاع منفرد ۴۰۷ و ۶۰۴ نیروهای ارتش مستقر بودند که ما به آن تپه ارتش می گفتیم. طبق معمول منطقه را دیدیم و بر روی نقشه هم توجیه شدیم. حد تیم ها هم یک به یک تعیین گردید. آقای مستجیری فرمانده جدید اطلاعات عملیات مرا در هیچ تیمی قرار نداد. با ناراحتی علت را پرسیدم. گفت: تو مجروحی و هنوز خوب نشده ای. با این دستِ آویزان که نمی توانی بروی گشت! او درست می گفت. ترکش از پشت کتف چپم رفته و به نزدیک گردن رسیده و دستم وبال گردنم شده بود. گفتم: حاجی من که با کتفم راه نمی روم! پایم که الحمدالله سالم است. با اصرارِ من حاج رضا مستجیری خواست کمی صبر کنم تا فکری به حالم بکند. دوستان تیم که از موضوع خانه نشینی من با خبر شدند، اعلام کردند به دیگر تیم ها می روند! این جوری تیم خود به خود حذف می شد. به حاج آقا رضا اصرار کردم و گفتم: اگر من هم نتوانم همه راه را بروم، بچه ها که هستند. آنها ورزیده و توانمندند و .... سرانجام او پذیرفت و تیم ورزیده و چهارنفره ما، محمدی( شهید)، حمید رضا قربانی، قاسم هادی ئی و من به کار ادامه دادیم. مقر واحد زیر یک ارتفاع برش خورده توسط جهادسازندگی در سه راهی سومار، میمک، ایلام قرارداشت که از جاده شهید کاشی پور به طرف میمک منتهی می گردید. چهار تخته چادر هشت نفره دو به دو برای تیم ها و دو چادر هم برای نیروهای تدارکات و دیده بانی برپا شد. فاصله هوایی مقر ما تا خط، حدود هشت کیلومتر بود، بنابراین مسیر را باید با ماشین تردد می کردیم تا بدون خستگی به آغاز راه کارِ گشت برسیم. به هر دو نفر یک پتو دادند. من و حاج آقا عنایتی، مسئول تدارکات واحد، هم پتو شدیم، اما تا صبح لرزیدیم و هیچ نخوابیدیم، هیچ کس خوابش نمی برد، نیمه شب پا شدیم و بعضی که واقعاً اهل مسجد و نماز شب بودند، به خنده می گفتند: از سرما که خوابمان نمی برد، پس بلند شویم نماز شب بخوانیم. دیدگاه ما دو ارتفاع هیدک و سیدک بود که بلندتر از سایر ارتفاع ها و در حوزه استحفاظی برادران ارتش بود. ارتفاعات توهم برانگیز و کل منطقه تپه ماهوری بود. طوری که با نگاه هم گم می کردیم چه برسد به حضور فیزیکی. مسیر رفت این گونه بود، قرارگاه، جاده، عبور از تنگه عبدالله و دسترسی به رودخانه ی کانی شیخ که این رودخانه از عراق می آمد. رودخانه تنگه و ارتفاعات گیسکه و کانی شیخ و تپه ماهورهای انبوه را می شکافت و از کنار تپه ای خوابیده و کشیده موسوم به تپه ساندویچی رد می شد تا می رسید به پایگاه مرزی قلالَم و از آنجا هم به بان تلخاب می رفت. در دو سوی تنگه در فاصله ی هفت هشت کیلومتری آن در ایران، شهر سومار و در داخل خاک عراق، شهر مندلی قرار گرفته است. منطقه عملیاتی در جنوب سومار و در روی ارتفاعات گیسکه، کانی شیخ و ابوغریب انتخاب گردیده بود. گشت های پی در پی در روز تا پشت تپه ساندویچی ادامه داشت. این تپه فقط از دور دل می برد، جلو که می رسیدی، می ماند مثل یک دیو زمخت خوابیده که این غول خوابیده، نقطه رهایی شناسایی ما بود. مغرب در کنار تپه نماز مغرب و عشا را می خواندیم و به سمت عراق به راه می زدیم. خط، به موازات و در امتداد خط عراق بود و تیم های تیپ انصار در این حدود وظیفه شناسایی داشتند. از دیدگاه راه باریکه ای پیدا بود که عراقی ها از کنار میدان مین‌خودشان پایین می آمدند. این راه ویژگی ای داشت که زحمت عبور و خنثی سازی مین نداشت. راه از دور پیدا بود، اما از نزدیک در انبوه تپه ماهورهای کوفته ای شکل گم و ناپدید می شد. برادران ارتش هم به شدت در منطقه مشغول جاده کشی به طرف تپه ساندویچی بودند. کار نباید متوقف می شد، زیرا عراقی ها کار ارتش را رصد می کردند. گویا در همان روزها فرمانده ارتشی و همراهان با یک دستگاه جیپ کره ای داخل منطقه شدند تا روند پیشرفت جاده را ببینند که ناگهان جیپ روی مین‌ کاشته شده توسط نیروهای گشتی عراقی رفت و بلافاصله رگباری ممتد آنها را به آتش بست. ماشین ماند و آنها زخمی از منطقه فرار کردند. منطقه حساس بود و بعد از جاده کشی و این