اتفاقی بیفتد؟ گفتم: خوب بفیفتد، مدیرکل هم مثل بقیه ی آدم ها! اگر اتفاق برای بقیه افتاد، برای او هم بیفتد. غرغر کرد و گفت: خیلی خوب، ولی شب برگردید ستاد تیپ. گفتم: نه! تازه شب، اول عشق است. می خواهم شب آنها را ببرم سر ارتفاع و چراغ های روشن روستاهای عراق را ببینند و کیف کنند. گفت: اینکار را نکن، اتفاقی می افتد، گرفتار می شویم ها! گفتم: چیزی نمی شود. شب را هم در سنگر شهبازی سر بالکن همان صخره می خوابیم( سنگر درست زیر ارتفاع شاخ شمیران قرار داشت و وضعیت و جهت بالکنی شکل ارتفاع، طوری بود که هرچقدر بمباران می شد به سنگر و پیکره ی سنگی کوه کارگر نبود.) و هیچ اتفاقی هم نمی افتد، ان شاءالله. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂