🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۶۳) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• گرمای هوای شرجیِ پنجاه درجه ای جنوب، پشه ها، موشها، تشنگی و عراقی ها، پنج عقبه جان فرسای جنگ و آموزش در این منطقه بود. در ابتدای کار اصغری و محمد حسین یونسی رفتند و آموزش غواصی گذراندند. حاج حسین همدانی خواسته بود که من هم بروم ولی علی آقا گفت: شما اینجا مشغول آموزش شنا به نیروها هستی. آنها که برگشتند، شما را می فرستیم. اصغری و یونسی که برگشتند با خودشان دو دست کامل لباس غواصی آوردند. بار اول بود که لباس غواصی را از نزدیک لمس می کردیم و به آن مصایب پنج گانه، پوشیدن لباس غواصی هم اضافه شد. با سابقه شنا و غریق نجاتی، من اولین کسی بودم که غواصی را یاد گرفتم. من با کپسول می رفتم زیر آب کم عمق هور. هر وقت اکسیژن داخل کپسول ته می کشید، با ماسک مخصوص و اشنگِل ( لوله های محکم پلاستیکی که یک سرش در دهان غواص و سر درش در بیرون آب قرار می گیرد و غواص از راه آن نفس می کشد.) دو نفر دو نفر می رفتیم و کار می کردیم. دنیای زیر آب برای ما شگفتی و تازگی داشت. تجربه شنای زیر سطح آب، با چشمانی باز آن قدر جذاب بود که گاهی به خود می آمدیم و متوجه می شدیم که دو سه ساعت است که در هور سیاحت کرده ایم. علاقه و مهارت در شنا و غواصی، مرا به مربی آموزش غواصی هم رساند. به روش متداول علی آقا برای اطلاع از چم و خم منطقه باید به بازدید جاده مهم خندق ( احداث شده در عملیات بدر) می رفتیم. آن روز سکان قایق را به منتهاالیه مسیر ممکن در کنار پد، به میله ای بستیم و وارد منطقه شدیم. وقتی برگشتیم، ما بودیم، ولی قایق نبود! قایق را برده بودند. یکی پرسید: مگر اینجا شهره که قایق بدزدند؟ گفتم: نه که دزدیده باشند، حتماً فکر کرده اند مال خودشان است، عوضی برده اند! هر کس چیزی گفت. مهم این بود که قایق نبود و ما وسط این هور دراندشت گرفتار شده بودیم. گمان بردیم شاید راه را اشتباه آمده ایم. اطراف را که بررسی کردیم متوجه چاله بمبها شدیم. با رفتن ما، منطقه بمباران شده بود و یکی از بمبها سهم قایق ما بود. یکی گفت: خدا را شکر کنید اگر در قایق بودیم، الان نه قایق بود نه ما، ولی حالا فقط قایق نیست که نیست، فدای سرتان! در یک چشم به هم زدن لباس ها را کندم و شیرجه زدم زیر آب. موتور و تکه های نیم سوخته و داغان شده قایق زیر آب بود. بعنوان شاهد و مدرک ، دسته دنده و یک تکه از قایق را با خودم بیرون آوردم. عزا گرفتیم که کی جواب علی آقا را می دهد. مگر یگان دریایی نوپای تیپ چند تا قایق داشت؟ از یگان های دیگر هم نیروهای دیگری در هور مشغول کار بودند، مدرک را به آنها نشان دادیم و ماجرا را تعریف کردیم و خواهش کردیم که ما را به مقرمان برگردانند. برادری کردند و ما را رساندند. رفتیم پیش فرمانده. علی آقا روی سابقه خراب ما اول موضوع را به شوخی گرفت که لابد سر به سرش می گذاریم. بعد که جدی شدیم و سند را نشان دادیم گفت: فدای سرتان. چیزی نیست گزارش کاملش را بنویسید. پرسیدم: دسته دنده و تکه فایبرگلاس را با سنجاق ضمیمه اش کنیم؟! کار آموزش بالا گرفته بود. علی آقا گفت: آموزش دیده ها را بیاور و از دو کیلومتری در آب بریز تا خودشان شناکنان برگردند. مگر ماهی بودند که شنا کنند و برگردند آن هم دو کیلومتر، آن هم با لباس و پوتین، آن هم در این گرمای وحشی. گفتم: علی آقا، اینها نمی توانند دو کیلومتر شنا کنند. گفت: باید بیایند! - این بندگان خدا تازه کارند. - باید بیایند. بالباس و پوتین هم بیایند! مرغ علی آقا یک پا داشت و کوتاه نمی آمد. از درِ بزرگی و ریش سفیدی وارد شدم و گفتم که این کار ممکن است خطراتی داشته باشد و کلی حرف و توصیه و آخر سر گفتم: اگر شما اجازه بدهید، من با توجه به توانایی و مهارت نیروها، مسافت را تقسیم کنم؟ قبول کرد و گفت: خیلی خوب، آقا محسن! هرجور خودت صلاح می دانی عمل کن. اولین گروه که به قول علی آقا به آب ریخته شدند: خود او، کریم مطهری، حسین رفیعی، محمد خادم و چند نفر دیگر بودند که دست شنای خوبی داشتند. آنها را از دو کیلومتری به آب ریختم، البته بدون پوتین. بعد از ظهر بود و تا مقدمات کار فراهم می شد، به شب می خوردیم. علی آقا قبل از حرکت، اتمام حجت کرد: هر کس بماند، مانده است، یا اسیر می شود و یا شهید. تا صبح هر جور شده خودتان را برسانید. آقای جام بزرگ خودش با توجه به توانتان شما را سازماندهی می کند. حرف او حرف من است. قایق هم نداریم که بفرستیم دنبال شما...! نیروها را سوار قایق ها کردم. قبلا آموزش های لازم را به آنها داده بودم. مثلاً نحوه کمک گیری از نی در هور و بقیه موارد را. به آنها یاد داده بودم که هر وقت خسته شدند، نی ها را دسته کنند و بر آنها سوار شوند و پس از نفس گیری برگردند. آنها را براساس توانایی ، ۲ کیلومتر خیلی خوب، ۱۲۰۰ متر خوب، و کسانیکه تازه شنا یاد گرفته بودن