🍂 🔻 سرداران سوله 8⃣2⃣ 🔹دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• چند روز بعد از حادثه آتش سوزی انبار، اغلب وسایل و لوازم گران قیمت دیگر مثل دستگاه های رادیولوژی که برای موارد خاصی به کار می رفت و در آن زمان بلا استفاده بود را با چند کامیون از آبادان خارج کردند. بعد از آن برج تقطیر بزرگی به نام کت کراکرا که گازوئیل را از نفت خام جدا می کرد و شبیه یک ساختمان چند طبقه بود را زدند. گویا هنوز مقداری گازوئیل در آن بود. دود غلیظ و سیاهی فضای پالایشگاه و بیمارستان را فرا گرفته بود که تا نزدیک ساختمان شماره دو ادامه داشت و به خاطر سردی هوا این دود روی زمین پایین آمده بود. به طوری که کسی جرأت رفتن به بیمارستان شماره یک را نداشت. نفس کشیدن دشوار شده بود. همگی به اتاق عمل رفته و درها را بسته بودیم تیم آتش نشانی با فداکاری و کوشش بسیار بالاخره آتش را خاموش کرد. دودها هم به تدریج پراکنده شده و از بین رفت. بیمارستان کنار پالایشگاه نفت قرار داشت و زیاد مورد اصابت گلوله توپ یا خمپاره قرار می گرفت. بخش های مختلف از جمله رادیولوژی را زدند. نیروهای عراقی همچنان به پیشروی خود به سمت آبادان از طریق جاده ماهشهر و نخلستان های اطراف کوی ذوالفقاری ادامه می دادند و تقریبا به یک کیلومتری کوی ذوالفقاری رسیده بودند. آبادان در حال محاصره شدن بود. ولی رزمندگان به خصوص فدائیان اسلام که در آن جبهه بودند، جلوی پیشروی سریع آنها را گرفته بودند. نیروهای عراق در همان محل مستقر شده و گویا منتظر بودند تا با یک عملیات دیگر و حمله دوباره آبادان را به محاصره کامل در آورده، آن را اشغال کنند. روزها به کندی می گذشت و شهر آبادان بسیار خلوت شده بود. بیشتر مردم منازل خود را تخلیه کرده و از آبادان رفته بودند. همسر و فرزندم در تهران، منزل پدرم یا در منزل پدر خودش بودند. با سرقت هایی که از منازل می‌شد، به این فکر افتادم که کم کم اثاثیه منزل خود را جمع کرده و در فرصت مناسب آنها را به تهران منتقل کنم. آن موقع کارتن و طناب نایلونی در آبادان بسیار کمیاب بود و حکم کیمیا را داشت. از طرفی فرماندار آبادان اجازه نداده بود که کسبه و تجار بازار، اموال تجاری خود را منتقل کنند. مسئولیت نگهداری و مواظبت از آنها را هم به شورای مساجد سپرده ہودند. من به دوستم آقای مهادی که رئیس شورای مساجد بود تلفن زدم. هر چند روز تعدادی کارتن و مقداری طناب نایلونی برای من می فرستاد. بعضی روزها خبری نبود، به خصوص ساعات دوازده ظهر تا حدود سه که گویا وقت استراحت عراقیها بود، اوضاع ساکت می‌شد در این مواقع همراه چند نفر دیگر از پرسنل، با مینی بوس بیمارستان عازم خانه های خود می شدیم. مینی بوس هر نفر را جلوی منزلش پیاده می کرد و ساعت سه بعداز ظهر برای بردن آنها به در خانه ها می آمد. ظروف کریستال و بقیه لوازم را بسته بندی می کردم و داخل کارتن‌ها جا می دادم، هر کارتن را با طناب نایلونی می‌بستم و در گوشه یکی از اتاق ها روی هم می گذاشتم تا در فرصتی که به مرخصی می روم، ترتیب حمل آنها را بدهم. لباس ها را هم داخل چمدان ها جای داده و هر بار یکی دو چمدان با خود به بیمارستان می‌بردم. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂