🍂 🔻 کلاس درس •┈••✾💧✾••┈• یکی از ساختمان‌های اردوگاه را کردند مدرسه، تا به این وسیله بچّه ‌ها را بکشند آن ‌جا و تبلیغات خوبی برای خودشان دست و پا کنند و در روزنامه ‌هایشان بنویسند اسیران خردسال ایرانی زیر سایه‌ ی صدام در عراق به مدرسه می ‌روند. یک‌ روز سرگرد آمد و عدّه ‌ای از ریزه‌ میزه‌ ها را جدا کرد که ببرد مدرسه، اما هیچ کس حاضر نشد همراهش برود. سرگرد به زور متوسّل شد، اما باز هم کاری از پیش نبرد. ناراحت شد و با چشمانی سرخ شده، در حالی ‌که عصای خیزرانش را در هوا تکان می‌داد، بعد از کلّی فحش و ناسزا، گفت: چرا نمی ‌رین مدرسه؟ یکی از بچّه‌ ها بلند شد و با لهجه ‌ی اصفهانی گفت: جناب سرگرد، ما به‌ خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه، اسیر شدیم؛ حالا شما می ‌خواین دوباره ما رو بکشونین مدرسه؟ نه‌ خیر، ما نیستیم. این را که گفت، صدای خنده‌ ی بچّه‌ ها به هوا بلند شد؛ و سرگرد از خیر مدرسه بردن ما گذشت. •┈••✾💧✾••┈• طنز جبهه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂