م اعدام است.» سپس به مأمورین گفت او را به زندان کلانتری ببرند و فردا به زندان اهواز منتقل کنند. گونی محتوی شیشه ها و فانسقه حامل نارنجک های او را هم گرفتند که با پرونده به اهواز بفرستند. پس از تشکر و خداحافظی از آقای زرگر سوار شدیم. قرار شد سر راه من را به بیمارستان برسانند و آن مرد را هم به کلانتری ببرند. مرد بد جوری دمق شده بود. با قیافه‌ای ترسیده و عصبی داخل اتومبیل نشسته بود. موقع پیاده شدن به او گفتم: «نمی خواستم کار به اینجا بکشد. به تو پیشنهاد شد معذرت خواهی کنی، ما هم مسئله را نادیده می گرفتیم. خودت کار را به اینجا کشاندی، به هر حال امیدوارم مجازات سختی برایت در نظر نگیرند.» او هم گفت: «آقای دکتر! گاهی آدم نسنجیده یه کبریت به زندگی خودش میزنه.» از مأمورین پلیس تشکر و خداحافظی کردم و وارد بیمارستان شدم. ساعت حدود سه بعدازظهر بود. همه پرسنل نگران و بی خبر از ماجرا منتظرم بودند. زیرا هیچ کس نفهمیده بود با چه ماجرایی درگیر بودم. همه منتظر رفتن به چویبده بودند. ماجرا را توضیح دادم و گفتم: «اگر دوستانم همراهم نبودند، شاید بلایی سر من آورده بود.» ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂