🍂 🔻 سرداران سوله 3⃣4⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• محل اتحادیه کامیون داران کنار جاده اصلی بود. نمی توانستیم دور از نگاه آنها رد شویم. راننده کامیون سوم، توصیه کرد برای جلوگیری از تهدید راننده ها به پليس راه بروم تا آنها در محل اتحادیه حاضر شوند و مانع تهدید راننده ها شوند. با این که، از جاده نظامی که یکی دو کیلومتر جلوتر و قبل از محل اتحادیه بود برویم. جاده چهل، پنجاه کیلومتره بعد از محل اتحادیه کامیون داران، به جاده اصلی وصل می شد. ضمن این که بقیه مشغول بار زدن کامیون ها بودند. مدتی با دوستان خود مشورت کردم، راه اول که منتفی بود چون باید از جلوی محل اتحادیه کامیون داران رد می‌شدیم و به پلیس راه می رفتیم. بنابراین راه دوم را انتخاب کردیم. هم حکم مرخصی از جبهه آبادان را داشتم که در آن از زحمات ما قدرانی شده بود، هم دو دکتر و یک مهندس بودیم و در مدت فعالیت مان در آبادان با نیروهای نظامی آشنا شده بودیم. جاده نظامی هم با نیروهای ارتش با سپاه مراقبت می‌شد. بالاخره شخصی در آن وجود داشت که ما را بشناسد یا وضعیت ما را درک کند و به ما اجازه عبور بدهد. کاروان ما حرکت کرد و به ابتدای جاده مذکور رسید. تابلوی عبور ممنوع و جاده نظامی در مدخل آن نصب شده بود. من در کابین کامیونی که جلوتر از بقیه بود نشستم و دو کامیون دیگر هم به دنبال ما حرکت کردند. وارد جاده نظامی شدیم. حدود چند کیلومتر که جلوتر رفتیم از دور چشممان به کانتینری افتاد که در صد متری کنار جاده قرار داشت. یک سرباز با تفنگ خود به وسط جاده آمد و ضمن دادن فرمان ایست و در حالت نشسته، تفنگ خود را به طرف کامیون نشانه گرفت. ما توقف کردیم. از کامیون پیاده شدم و نزدیک سرباز رفتم. پرسیدم فرمانده‌اش کجاسته گفت داخل قرارگاه است. پرسید: «مگه تابلوی جلوی جاده رو ندیدید.» . گفتم به فرمانده‌اش بگوید بیاید، می خواهم با او صحبت کنم. چند دقیقه بعد یک سروان جوان خوش قیافه و بسیار مؤدب که گویا از پنجره کانتینر ما را دیده بود، بیرون آمد و نزدیک شد پرسید: توی این جاده چه می کنید؟ مگه نمیدونید جاده نظامیه اتومبیل های شخصی حق عبور از اون رو ندارن؟» . کارت شناسایی و حکم جبهه خود را به او نشان دادم. جریان اعتصاب راننده ها و آنچه رخ داده بود را برای او شرح دادم. گفتم بارهای ما أسباب، اثاثیه منزل است که در آبادان زیر گلوله بود و از بین می رفته اینها نتیجه ده سال زحمت من است. در حقیقت کل زندگی من و دوستانم در کامیون های پشت سر هستند با دروغ مصلحتی به او گفتم باید این بارها را در اهواز تحویل کسانی بدهم که منتظر هستند تا آن را به تهران ببرند. در آبادان بیش از یک جراح در بیمارستان وجود ندارد، قرار است مرخصی خود را موقتا به تعویق انداخته و شب دوباره به آبادان برگردم. در ضمن از این نظر که یک پزشک جراح هستم، در حکم یک رزمنده قرار دارم و با آنها هم قطار هستم. انتظار دارم که ایشان لطف کرده ما را درک کند. با ما همکاری کرده و به ما اجازه عبور بدهد. او هم نگاهی به داخل کامیون ها انداخت. با دوستان من که به احترام او از کامیون پیاده شده بودند، دست داد و سلام و احوال پرسی کرد. بعد رو به من گفت: «آقای دکتر برخلاف مقرراته، ولی چون وضعیت شما رو درک می کنم، فقط همین یه بار اجازه عبور می‌دم، به شرط این که جایی نگید و همین یه بار باشه.» ما هم به او قول دادیم که مطلب بین خودمان خواهد ماند. پرسیدم آیا سر راه ما پاسگاه دیگری هم قرار دارد. گفت: «یه پاسگاه دیگه آخر جاده است. من با بی سیم به مسئولش اطلاع میدم. مانع عبور شما نشن. پس از تشکر و خداحافظی از آن جاده به سلامت گذشتیم. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂