🍂 🔻 سرداران سوله 7⃣4⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• آبادان علی رغم عقب نشینی مختصر نیروهای عراقی، هنوز در محاصره بود و تنها راه ورود همان جاده خسرو آباد بود. بالاخره به بیمارستان رسیدم و پس از دیدن دکتر لازار و دکتر صنعت و صحبت مفصل راجع به اتومبیل، ناهار خوردم. شب قبل با لنج به بندر امام رفته بودم و نخوابیده بودم. در زمان برگشت به آبادان هم استراحت نکرده بودم. به اتاق خودمان رفتم و چند ساعتی خوابیدم. غروب آن روز به رئیس عقیدتی سیاسی که تاندونهای قطع شده دستش را معالجه و ترمیم کرده بود، تلفن کردم. پس از سلام و احوال پرسی به او گفتم مشکلی برایم پیش آمده که می خواهم او را ببینم. گفت فردا صبح به محل کارش بروم. برای این که در مکان امن تری صحبت کنیم، گفتم چون احتمال آوردن مجروح به بیمارستان زیاد است، چنانچه زحمت بکشد و سری به بیمارستان بزند ممنون میشوم. او هم گفت فردا صبح ساعت ده به دیدنم می آید. سروان نگهبان، رئیس اداره راهنمایی و رانندگی آبادان از دوستان مشترک من و دکتر غانم بود. در تماس تلفنی ضمن شرح ماجراء خواهش کردم او هم فردا ساعت ده صبح به بیمارستان بیاید. به دکتر غانم هم تلفن زدم و گفتم اتومبیلش را پیدا کرده ام و برای گرفتن آن به آبادان برگشته ام. او خیلی خوشحال شد. گفت مقدار زیادی وسایل یدکی نو که با خود از آلمان آورده، در انبار منزلش است. خواهش کرد اگر اتومبیل را گرفتم وسایل یدکی را هم برایش ببرم. شماره ترانزیت اتومبیلش را گفت و یادداشت کردم. روز بعد سروان نگهبان، زحمت کشید و آمد. رئیس عقیدتی سیاسی سپاه هم رأس ساعت آمد. او را به دفتر دکتر لازار هدایت کردم. دکتر صنعت و دو نفر دیگر از پزشکان هم حضور داشتند. با چای و بیسکویت از آنها پذیرایی کردیم، سپس ماجرای مجروح شدن دکتر غانم، سرقت اتومبیل او و آن چه دکتر صنعت گفته بود را برایش تعریف کردم. پس از پایان صحبتها دوست پاسدار ما گفت: «من به مقر سپاه می روم و در این باره تحقیق می کنم و خبرش را به شما میدهم.» تشکر کردیم. خداحافظی کرد و رفت. ساعت هفت صبح روز بعد، خواب بودم که در اتاق را زدند. دکتر لازار به اتاقم آمد و گفت: «بلند شو، دو نفر پاسدار آمده اند و می خواهند با شما صحبت کنند.» دست و صورت خود را شستم و به اتاق دکتر لازار رفتم. دیدم دو جوان پاسدار آنجا نشسته و منتظرم هستند. گفتند: «پس از تحقیق معلوم شد اتومبیلی که زیر پای ما بود، متعلق به آقای دکتر غانم می باشد.» چگونگی سرقت اتومبیل را پرسیدیم. آنها گفتند روزهای اول جنگ که درگیری در حوالی گمرک خرمشهر بود و عراقی ها مشغول غارت اموال گمرک و اشغال آن بودند، مقامات ایرانی گفتند هر کس بتواند اتومبیلی از گمرک خرمشهر خارج کند آن را به او می دهند. اتومبیل زیر پای یک درجه دار نیروی دریایی بوده و چون شماره ترانزیت داشته است. همه جا می گفته آن را از گمرک خرمشهر نجات داده است. مقامات هم اتومبیل را به او داده بودند. بعدا به خاطر چند فقره سرقت و کارهای خلاف دیگر توسط شهربانی آبادان دستگیر می شود. سارق به زندان اهواز منتقل شده بود تا بعدا محاکمه و مجازات شود. چون نمی دانستند اتومبیل مسروقه است یا واقعا از گمرک آزاد شده، آن را در اختیار سپاه گذاشته بودند. گویا با آن به جبهه هم رفته بودند. بالاخره قرار شد بعد از ظهر برای گرفتن اتومبیل به مقر سپاه مراجعه کنم. آنها خداحافظی کردند و رفتند. من از سروان نگهبان خواهش کردم که عصر همان روز به مقر سپاه برویم و اتومبیل را تحویل بگیریم. همین کار را هم کردیم. همان دوستم، رئیس عقیدتی سیاسی، با چند نفر دیگر از برادران سپاه آنجا حضور داشتند. بعد از معارفه پرسیدند که مطمئن هستیم که این اتومبیل متعلق به دکتر غانم است. کاغذی که شماره ترانزیت را روی آن نوشته بودم به آنها نشان دادم. اتومبیل را دیدیم. شیشه های آن شکسته و جای ترکش ها روی بدنه اتومبیل سوراخ شده بود. سروان نگهبان گفت: «چون این اتومبیل در اداره راهنمایی ثبت نشده، مدرکی ندارم که بتوانم ارائه بدهم، ولی میدانم که این اتومبیل متعلق به دکتر غانم بود. بارها آن را زیر پای او دیدم. شفاها می توانم به شما اطمینان بدهم که این همان اتومبیل است.» من هم گفتم مطمئنم که این اتومبیل دکتر غانم است. تمام پزشکان و پرسنل بیمارستان این اتومبیل را می شناسند. خلاصه آنها نامه ای نوشتند که این اتومبیل مسروقه، متعلق به دکتر غانم بود که مجروح جنگی می باشد و اکنون تحویل دکتر محجوب داده می شود. آن را مهر و امضاء کردند. رسید تحویل گرفتن آن را ضمن نامه تشکر آمیزی از سپاه پاسداران نوشتم. امضاء و مهر کردم و به آنها تحویل دادم. سوئیچ اتومبیل را دادند. من و سروان نگهبان پس از خداحافظی سوار اتومبیل شدیم و آن را به بیمارستان آوردیم. عصر همان روز به منزل دکتر غانم رفتم. در انبار را باز کردم و وسایل یدکی را داخل صندوق عقب گذاشته، به بی