🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۹۷) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• در همین رفت و آمدها متوجه شدم برگه های سئوالات امتحاتی سه ماهه زمستان هنوز تصحیح نشده است. علت را جویا شدم. معلوم شد چون اعتبار مالی نبوده، ورقه ها تصحیح نشده یا تصحیح شده، ولی تجدید نظر نشده و دانش آموزان رزمنده بلاتکلیف مانده اند. رفتم پیش آقای اشتری، کارشناس مقطع متوسطه و گفتم: این بچه ها می خواهند در خردادماه امتحان بدهند، باید بدانند قبول شده اند یا نه؟ او‌ گفت: من هم‌ گفته ام، ولی کسی به حرف من گوش نمی دهد! - چه کار باید بکنیم؟ - باید از دبیران دعوت کنیم و برگه ها را تصحیح و یا تجدید نظر کنند، اما‌ نمی آیند! تشکر کردم و رفتم سراغ کارشناس بعدی و پرسیدم: برگه ها کجاست؟ بیست و هشت برگه امتحانی ریاضی، زبان انگلیسی، فارسی، عربی و ... را که همه لب مرزی نمره گرفته بودند، از نظر گذراندم. خودکار سبزی از او گرفتم و با خونسردی تمام در مقابل چشمان حیرت زده کارشناس امضاء کردم و نوشتم: تجدید نظر شد، ۱۰، تجدید نظر شد، هفت و .... نمره ها را با نیم یا یک نمره ارفاق به مرز قبولی رساندم. در آخر به کارشناس گفتم: بی زحمت برگه ها را ببرید و نمره ها را به دانش آموزان مجتمع شهید محلاتی اعلام کنید. او اعلام کرد، اما به جای من، کار مرا اعلام کرد. کارشناس سیر تا پیاز کار مرا به مسئول مربوط گزارش داد و خیلی سریع کار من به معاون آموزشی استان کشیده شد. حتی در لابلای گزارش گفته بود فلانی یک کارهایی می کند که معلوم نیست ما را مسخره کرده یا خودش را...! به دادگاه رفتم. آقای لشکری که در دوران دبیرستان، دبیر ادبیات ما بود، با حالتی خودمانی و مهربان پرسید: جام بزرگ! شنیده ام برگه ها را سرِ خود تجدید نظر کرده ای...! گفتم: بله! با تعجب پرسید: چرا؟ این چه کاری بود که کردی؟ تو از نظر قانونی اجازه چنین کاری را نداشتی. - درست می فرمایید، ولی این دبیرهایی که بچه های مردم را برای پول بلا تکلیف رها کرده اند و نیامده اند برگه ها را تجدیدنظر کنند، مثلاً چه کار می خواسته اند بکنند؟ می خواسته اند هفت و نه را بدهند ده، خوب من داده ام! - پسر! تو مثل اینکه کارمند آموزش و پرورش نیستی؟ این کار یک روالی دارد. یک مقرراتی دارد.... - بله، قبول دارم. ولی عرض کردم دبیرها نیامده اند و الان این بچه ها می خواهند امتحانات خرداد بدهند، ولی حیران و سیلان مانده اند. آقای اشتری هم که می گوید پول نیست. هم زمان با آن کار انقلابی، کارتهای شرکت در امتحانات خرداد را هم به رای و اجتهاد خودم گفتم صادر کنند، ولی امضاهایش ماند. به اشتری گفتم: بدهید خودم امضاء می کنم! و اشتری این حرف را هم به آقای لشکری گفته بود. آقای لشکری گفت: بابا تو دیگه کی هستی؟! - می خواهند اعدامم کنند، بکنند! خود این آقایان به دانش آموزان عادی یکی دو نمره ارفاق می کنند و حالا من نیم نمره داده ام به کسانی که رفته اند برای این کشور جان بدهند، بد کردم؟ آقای لشکری لحظاتی سکوت کرد و به آقای اشتری و دیگران که در جلسه محاکمه حضور داشتند گفت: خوب درست می گوید. چرا باید برگه ها تا الان مانده باشد؟ و بعد ادامه داد: آنهایی را که تجدیدنظر کرده قبول داریم، کارتهایشان را امضاء کنید. و رو کرد به من و گفت: ولی برگه هایی که مانده دیگر حق نداری دست بزنی! - باشد دست نمی زنم به شرط اینکه برگه ها سریع تصحیح شود وگرنه می آیم همین کار را انجام می دهم! با این تهدید، آقای لشکری دیگر از کوره در رفت و گفت: اصلاً تو چه کاره ای که می خواهی برگه ها را تحدیدنظر کنی؟! - آقای لشکری عزیز! من رئیس مدارس رزمندگان هستم. آنها شما را که نمی شناسند، مرا می شناسند. از من سئوال می کنند و حقشان است که بدانند قبول شده اند یا نه. او وقتی دید خواسته من منطقی است به آقای شفیعیان، مسئول امتحانات دستور داد: همین الان از اعتبارات حوزه امتحانات اداره هزینه می کنید و تصحیح برگه های مجتمع رزمندگان را دراولویت قرار می دهید. و ادامه داد: ایشان درست می گوید، یک رزمنده که دارد آنجا برای ما می جنگد، باید تکلیفش اینجا روشن شود... و رو کرد به من و با عتاب گفت: جام بزرگ! دیگر نشنوم از این کارها کرده ای...! گفتم: چشم. خیلی ممنون. خداحافظ شما. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂