🍂 🔻 سرداران سوله 4⃣6⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻 اواخر اسفند ۱۳۶۲ برای مرخصی به تهران آمدم و پس از پایان مرخصی در بیمارستان شرکت نفت تهران مشغول به کار شدم. گویا تیمی از بهداری تهران به آبادان رفته بودند. 🔸 استعفا خرداد ۱۳۶۳ دوباره برای مأموریت یک ماهه به آبادان رفتم که حادثه مهمی به وقوع نپیوست. بیشتر بیماران سرپایی بودند. یکی دو تا بیمار مبتلا به آپاندیس را عمل کردم. سروان ابراهیم خانی به محل دیگری اعزام شده بود و دیگر او را ندیدم. فقط آقای صیادی بود که هر چند روز به دیدنم می آمد و برایم سیگار و قهوه می آورد. اغلب پرسنل قسمتهای مختلف هم به اهواز منتقل شده و بیمارستان با حداقل پرسنل کار می کرد. رئیسی هم در کار نبود و در امور اداری کارها را انجام میداد. مسئولین کمیته بیمارستان عوض شده بودند. تقریبا همه من را در آبادان می شناختند. زیرا اغلب افراد کمیته و سپاه و بقیه نیروهای باقی مانده که از اول جنگ آن جا بودند، بارها و بارها یا مریض من بودند یا در اثر رفت و آمد فراوان به بیمارستان با من دوست شده بودند. پس از آزادی خرمشهر، اغلب پزشکانی که برای مأموریت به آبادان می آمدند، با هم هماهنگ می کردند و با اتومبیل خودشان به ماهشهر می آمدند. اتومبیل را آنجا می گذاشتند و با مینی بوسی که بیمارستان ماهشهر در اختیارشان می گذاشت، به آبادان می آمدند. در برگشت هم بیمارستان آنها را تا ماهشهر می برد و بقیه راه را با اتومبیل خودشان می رفتند. وقتی مأموریت من تمام شد، برای رفتن به اهواز به امور اداری رفتم و گفتم فردا ماموریتم تمام میشود و حکم من را بنویسند. روز بعد آنها حکم پایان ماموریت را نوشتند. وزارت بهداری هم دیگر به ما سرویس نمی‌داد. تهیه بلیط قطار به علت رفت و آمد بسیجیان کمبود جا بسیار مشکل بود. به یکی از دوستان خود در اهواز زنگ زدم پرسیدم که می تواند برای من بلیط قطار بگیرد. او گفت فردا صبح زود برای مرخصی به تهران می رود و اگر تا آخر شب بتوانم خود را به اهواز برسانم، می توانم با او به تهران بروم. به امور اداری گفتم که وسیلهی اعزام من را تا اهواز آماده کنند. آنها هم من را به انجمن اسلامی حواله دادند. انجمن اسلامی گفت کمی صبر کنید تا در این باره اقدام کنیم بالاخره من را تا بعدازظهر منتظر گذاشتند و سرانجام هم گفتند که مینی بوس شان خراب است و می مانند یک پیکان که آن را هم نیاز دارند. می گفتند من را تا کنار جاده و ایستگاه مینی بوس های شخصی که به حمل مسافرین آبادان و اهواز اشتغال داشتند، می رسانند و می توانم با یکی از این مینی بوس ها به اهواز بروم. شديدا عصبانی شده بودم. گفتم بی لیاقتی شما آقایان تا این حد است که قادر نیستید جراحی را که یک ماه در این جا خدمت کرده و نام پزشک شرکت نفت را بر دوش می کشد، با آن همه ادعاهایتان تا اهواز برسانید. حالا که شش هفت ساعت من را معطل کردید، این طوری جواب می‌دهید.» آنها هم گفتند شرمنده اند و امکانات دیگری ندارند. به آقای صیادی زنگ زدم و ضمن خداحافظی وضعیت خود را شرح دادم. گفت نیم ساعت دیگر صبر کنم تا اقدام کند. پس از نیم ساعت تلفن کرد و گفت آقای جعفری فرماندار آبادان اتومبیل شخصی خودشان را با راننده به بیمارستان می فرستد تا من را به اهواز ببرد. آقای جعفری را قبلا چند بار دیده بودم. نیم ساعت بعد آقای صیادی به اتفاق پرسنل شورای مساجد با یک ای تو و راننده ای که جوان بسیار مؤدبی بود، به بیمارستان آمدند. یککارتن حاوی هدایای مختلف هم برای من آورده بودند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂