🍂 🔻 سرداران سوله 5⃣6⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻 پرسنل بیمارستان می دانستند که بعد از این دیگر هیچ جراحی به این بیمارستان نخواهد آمد و من را هم شاید دیگر نبینند. همگی به حیاط بیمارستان آمدند. پس از خداحافظی با آنها و بوسیدن آقای صیادی و بقیه پرسنل سوار اتومبیل آقای فرماندار شدم. راننده من را به اهواز و به منزل دوستم رساند، از او تشکر کردم. صبح روز بعد به اتفاق دوستم و خانم و دو دختر کوچکش عازم تهران شدیم. بعد از آن شنیدم که بیمارستان را توسط چند پزشک عمومی از طرف وزارت بهداری و ارتش و فقط برای بیماران سرپایی اداره می کنند. در مدتی که در بیمارستان شرکت نفت آبادان مشغول کار بودم در اتاقی مستقر بودم. زمان فراغت آنجا استراحت می کردم. این اتاق قبل از جنگ اتاق جراح مقیم بود که موقع کشیک شب، باید در بیمارستان می ماند. در حقیقت بهترین و مجهزترین اتاق بیمارستان و یک سوئیت بود. انجمن اسلامی بعد از رفتن من در این اتاق مستقر می شوند. پشت دیوار را کیسه شن چیده بودند. کولر کف زمین و پشت دیوار کار گذاشته می شد. مسیر کولر کیسه شن نداشت. ظاهرا یک شب که چند نفر از پرسنل انجمن اسلامی و چند نفر دیگر از پرسنل آشپزخانه در آن اتاق جلسه ای داشتند، گلوله ای درست پشت کولر فرود آمده و کولر را به داخل اتاق پرتاب و متلاشی می کند. ترکش های کولر و گلوله پنج نفر از پرسنل آنجا و از جمله آقای چرخکان رئیس انجمن اسلامی را به شهادت رسانده بود. می گفتند تقریبا جنازه آنها تکه تکه شده بوده است. من بسیار متأثر شدم. وضعیت خراب حمل و نقل پزشکان و این که هیچ گونه امکاناتی در اختیار آنها نمی گذارند، من را خیلی ناراحت کرده بود. به رؤسای بهداری كل شرکت نفت شکایت کردم. گفتم: از زمانی که روسای قبلی در بهداری، بازنشسته شده اند و شماها جایگزین آنها شده اید گویا پزشکان را فراموش کرده اید. ما برای رفت و آمد به آنجا خودمان با دنبال وسیله نقلیه بگردیم و یا به ستاد بهداری مراجعه کنیم.» آنها معذرت خواهی کردند و گفتند آبادان دیگر از کادر جراحی خالی شده است. قول دادند که از این پس وضع بهتر شود. یازده مرداد ۱۳۶۳ برای یک ماه با هواپیمای شرکت نفت به اهواز فرستاده شدم و در یازده شهریور به تهران بازگشتم. در طول جنگ و مدتی که بین تهران و آبادان در رفت و آمد بودم، زن و فرزندانم منزل پدر و مادرم و گاهی هم منزل پدر و مادر خانمم زندگی می کردند. از نظر مسکن و محل زندگی راحت نبودند. مقداری پس انداز داشتم، مبلغی هم از اطرافیان قرض کردم و آپارتمان کوچکی در خیابان گاندی خریدم. اسباب، اثاثیه خود را از انبار فامیل مان به آنجا منتقل کردم. سپس به بیمارستان شرکت نفت تهران رفتم که در آنجا مشغول کار شوم. به علت پر بودن کادر جراحی و سایر قسمت ها مسئول دفتر رئیس بیمارستان، زیر ورقه حکم من نوشت که نیازی به خدمت من در تهران ندارند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂