🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۹۹) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• در همان روز اول بنابر علاقه، بچه های رزمنده در قسمت های انتظامات، صوت و صدا، سقّایت تقسیم شدند و به ما وعده دادند که هر گروه نسبت به کارش توجیه خواهد شد. یکی از مشکلات کمبود آب آشامیدنی بود. از طرف مسئولان ایرانی به دولت سعودی گفته بودند: اگر نمی توانند حجاج را از این نظر پوشش دهند، خودمان حاضریم سقّایت حجاج را بعهده بگیریم. این حرف به دولت وهابی سعودی گران آمد و در سال بعد، این کلمن های قرمز بزرگ آب را تعبیه کردند تا حجاج هر وقت خواستند آب بیاشامند. به هر حال در این سفر عده ای سقّا شدند تا در مراسم و راهپیمایی برائت به حجاج آب بدهند. من و ولی سیفی در گروه صوت قرار گرفتیم. وظیفه ما صوت رسانی در راهپیمایی و مراسم بود. دو کلاف پنجاه متری کابل و دو شیپور تحویل ما شد که آن را در داخل ساکی قرار می دادیم. ما باید به سرعت و در لا به لای جمعیت بلندگو را روی بدنه ستون های چراغ برق وسط خیابان نصب یا نگه می داشتیم. شعارگو میکروفن به دست، شعارهای تعیین شده را با صدای بلند و البته در لا به لای جمعیت می گفت و جمعیت تکرار می کردند. به محض اینکه سر راهپیمایی به ستون بعدی نزدیک می شد، ما از درون جمعیت بیرون می دویدیم و بلندگوها را نصب می‌کردیم و کنارش می ایستادیم. کابلهای اتصال، پریزی داشت که به پریز کابل دیگر متصل می شد. ما به سرعت این کار را انجام می دادیم و می رفتیم معصومانه کنار ستون می ایستادیم تا بلندگو معلوم نشود. در این عملیات هرگز برای شرطه ها مشخص نشد که این‌بلندگوها چگونه نصب و راه اندازی می شوند. جمعیت هم آن قدر فشرده و زیاد بود که آنها هرگز جرات نمی کردند بیایند داخل مردم. پایان راهپیمایی، نرسیده به ستون خیلی سریع از لا به لای جمعیت بیرون می دویدیم، شیپور را باز می کردیم و همراه کابل داخل ساک می گذاشتیم و مثل حاجی های خوب با جمعیت قدم می زدیم. این ماموریت در مراسم دعای کمیل جلوی قبرستان بقیع با تعداد بیشتری انجام می شد. علاوه برآن، دوستانی که زبان عربی و انگلیسی می دانستند، از سایر حجاج غیر ایرانی دعوت می کردند تا به جمع ما بپیوندند تا به آنها درباره جمهوری اسلامی و جنگ اطلاعات بدهند. این برادرها، سفیران غیر رسمی انقلاب اسلامی بودند که انقلاب را صادر می کردند و من چقدر افسوس می خوردم که زبان انگلیسی یا عربی بلد نیستم تا بتوانم مظلومیت کشورم را به آنها تفهیم کنم. البته ناگفته‌نماند هر جا هرطور می توانستیم در صدد صدور انقلاب بر می آمدیم. هر جا چند نفر غیر ایرانی که دور هم نشسته بودند، با روی خوش سلام و علیک گرم به جمع آنها می پیوستیم و در ترکیبی از زبان عربی و فارسی، خودمان را معرفی می کردیم و از آنها می خواستیم که خودشان را معرفی کنند، مثلاً می گفتیم: اِنّی اَنا ایرانی، شما؟! زبان عربی ما آن قدر قوی بود که ترجمه شما را هم بلد نبودیم و با لهجه عربی شما را به شما بر می گرداندیم! که احیاناً تبدیل به شوما می شد. وقتی فهمیدیم تو می شود انتَ و به جای آن انتِ می گفتیم، تعجب حاجیان مرد برانگیخته می شد که چرا ما به کسره که مخصوص خانم هاست صدای شان می زنیم. از همه سئوالی مشترک می پرسیدیم: بِلاد؟ یعنی از کدام کشوری و او جواب می داد. یادم هست اگر می فهمیدیم حاجی مصری است، زود می پرسیدیم: سُلیمان خاطر تَعرِفُ؟ بعضی که نمی شناختند و سر تکان می‌دادند، می گفتیم: عجب آدمهای گیجی هستید، سلیمان خاطر، قهرمان خودتان را نمی شناسید؟! اسم سلیمان خاطر را با قدرت می بردیم و گاه مشتمان را گره می کردیم و سپس با زبان بین المللی ایما و اشاره و زبان می فهماندیم که اَلنا مبارک هُوَرا اذیت؟! و با سر و زبان می گفتند: اِی اِی، یعنی بله بله و با نگرانی اطرافشان را نگاه می کردند. خیلی طول نکشید و علت این نگرانی را فهمیدیم. مامورانی از کشورهای خودشان یا از عربستان آنها را زیر نظر داشتند تا با حاجیان ایرانی به ویژه ارتباط برقرار نکنند و به ما هم توصیه شد صدور انقلاب جوری باشد که برای این بندگان خدا گرفتاری درست نشود! •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂