🍂 🔻 سرداران سوله 6⃣6⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻برای شرکت در امتحانات بورد تخصصی، سری به وزارت علوم زدم. مسئولین پس از مطالعه پرونده های من گفتند چون سه سال از پایان دوره دستیاری ام گذشته و در امتحانات شرکت نکرده ام، باید یک سال دیگر دوره بازآموزی را در یکی از بیمارستان های دانشگاهی تهران طی کنم. پس از تحقیق، بیمارستان طالقانی را انتخاب کردم. نزد رئیس کل بهداری شرکت نفت، آقای دکتر مقدسی که مرد بسیار شریفی بود رفتم و ماجرا را شرح دادم. ایشان هم من را به اداره آموزش شرکت نفت معرفی کردند. رئیس بهداری تهران پس از دیدن حکم اداره آموزش با آن مخالفت کرد و گفت یا باید دو سال تعهد خدمت پس از پایان دوره بازآموزی بدهم و یا دو برابر حقوقی که به من پرداخت می شود را به شرکت نفت بپردازم. اداره آموزش شرکت نفت و دفتر رئیس کل بهداری شرکت نفت در اداره ی مرکزی قرار داشت. نامه را به اداره ی آموزش بردم. آنها گفتند این خلاف مقررات می باشد و ما نمی توانیم به آن عمل کنیم. من را دوباره به دفتر رئیس بهداری فرستادند. مدت هجده روز از دفتر رئیس بهداری تهران به دفتر اداره آموزش و از آنجا به دفتر رئیس بهداری شرکت نفت، در رفت و آمد بودم. هر بار رئیس بهداری تهران که از مقامات مملکتی بود و سمت های دیگری نیز داشت، با این امر مخالفت می کرد. یک روز بالاخره دکتر مقدسی تصمیم گرفتند با دستور اداره آموزش موافقت کنند و زیر حکم نوشتند با تصمیم اداره آموزش موافقت شود. من به اداره آموزش رفتم و حکم لازم را برای یک سال دوره باز آموزی طبق قوانین آنها را گرفتم و به دفتر رئیس کل بهداری شرکت نفت آمدم. رئیس کل بهداری تهران و مسئول دفتر ایشان نیز آن جا حضور داشتند. رئیس بهداری تهران با دیدن من پرسید نتیجه چه شد. گفتم قرار شد طبق مقررات اداره آموزش رفتار شود. ایشان عصبانی شد و گفت: «من این حکم را قبول ندارم.» من هم گفتم: «شما می توانید با رئیس اداره آموزش صحبت کنید. نه با من.» ایشان گفت: «در این مدت هجده روز چه می کردید و چرا به بیمارستان تهران نیامدید.» نامه ای که رئیس دفترشان امضاء کرده بودند و زیر آن نوشته بودند، نیازی به خدمت من در تهران نیست را به او نشان دادم و گفتم: «بیمارستان تهران مراجعه کردم، ولی رئیس دفتر شما که اکنون هم اینجا حضور دارند، نوشتند که به خدمت من در تهران نیاز نیست.» پس از خواندن نامه، نگاه غضب آلودی به رئیس دفتر خود کرد و از او پرسید: «شما این نامه را امضاء کردید؟» او هم در حالی که رنگش پریده بود گفت: «خود شما دستور دادید که به هیچ پزشک دیگری در تهران نیاز نداریم.» ایشان رو به من کرد و گفت: «چرا نزد من نیامدی؟» گفتم: «من کاری با شما نداشتم» گویا به ایشان برخورد. ناراحت شد و با لحن تهدید آمیزی گفت: کاری با من نداشتید؟» گفتم: «نه، شما رئیس بهداری تهران هستید و من کارمند جنوب هستم. رئیس مستقیم من آقای دکتر مقدسی میباشد. وقتی شما من را نخواستید من نزد ایشان رفتم.» ایشان گفت: «من یک ریال از حقوقی که به شما پرداخت شود را قبول ندارم.» من هم عصبانی شدم و گفتم: «حقوق من مفت شست شما باشد چه شد آقای دکتر! آن زمانی که هیچ کس حاضر نبود به آبادان برود، شما جلسه می گذاشتید و می گفتید حیف است که این همه افتخاری که در آبادان کسب کرده ایم را از دست بدهیم. این افتخارات را چه کسی کسب کرد، شما که فقط یک روز و برای یک ساعت در آبادان بودید. من و امثال من مدت چهار سال در محاصره، در حمله و خطر به آبادان می رفتیم و برمی‌گشتیم. حالا باید چنین رفتاری داشته باشید. افتخارات مال شما باشد و همه جا فخر بفروشید و ما نیز گمنامی را قبول می کنیم. ما برای کسب مقام و افتخار به آبادان نرفتیم. بلکه برای انجام وظیفه ملی این همه فداکاری کردیم. حقوق این هجده روز من هم مال شما باشد.» آقای دکتر مقدسی به او گفت: «آنقدر دکتر محجوب را اذیت نکن، او یا پزشکی بود که ما هیچ وقت با او مشکلی نداشتیم و این هجده روز را هم نزد من کار می کرده اند.» آقای دکتر هم گویا از حرف های خود شرمنده بود یا از صحبتهای من عصبانی، چون رنگ صورتش برافروخته بود. ولی دیگر چیزی نگفت. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂