🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۷) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• هوای پاییزی به سردی می زد و این سرما به ویژه در شب کار آموزش شنا و غواصی در آب را سخت تر می کرد. وظیفه و تکلیف بچه ها و بنده بسیار سنگین بود. آنها می دانستند که غواص ها صف شکن اند و من علاوه بر این باید به شدت بر امر آموزش های فشرده آنها مراقبت می کردم. شاید اغراق نباشد بگویم که بیست و چهار ساعته کار می کردیم. پنج شش ساعت شنای سنگین و آموزش، به شدت ما را گرسنه می کرد و باید تامین و تقویت می شدیم. علاوه بر افزایش سهمیه کنسرو و کمپوت و عسل و تامین آن از کمک های مردمی ستاد پشتیبانی استان و آموزش و پرورش همدان، موضوع را با حاج مهدی کیانی در میان گذاشتیم و او دستور کباب صادر کرد. و این مائده آسمانی بود برای ما، ناهار پلو هر چه قدر که بخواهی با دو سیخ کباب کوبیده! دیری نگذشت که مائده آسمانی دو سیخی، نیمش در آسمان ها ماند و شد یک و نیم سیخ! هفته بعدی نیم دوم به نیم قبل پیوست و دو به یک تبدیل شد. از محموله کباب در هر گلوگاهی، چنگولی می گرفتند و به اصطلاح آب می رفت! یک سیخ مانده بود با اعمال شاقّه و طعنه کنایه ها از دور و نزدیک، فقط به شما کباب می دهند، مگر شما چه کار می کنید! چرا تبعیض می گذارند، مگر بقیه آدم نیستند؟ کباب را نصف کنند به بقیه هم برسد و ... زبان های نیش دار از کباب ها بلندتر بود و از سیخ آن تیزتر! به آقا کریم گفتیم: کریم جان! کبابمان کردند با این کبابشان، نخواستیم. همان غذای معمولی گردان ها را بدهند فقط کمی بیشترش کنند. این جوری آبروی ما هم نمی رود! آن ماه، ماه عسل غواص ها بود. دو برادر عزیز و خواستنی حسن و حسین بختیاری و حاج آقا عنایتی و برادر بشیری گردان را تغذیه می کردند. حسن آقا و دوستان تدارکات ساعت ده صبح با چند دبه عسل و کتری چای داغ با قایق از راه می رسیدند. نیروها از آب بیرون می آمدند و به صف، در لیوان های پلاستیکی قرمز چای داغ می نوشیدند و برای حسن آقا دم به دم صلوات می فرستادند. حسن آقا قاشق را از عسل پر می کرد و به دهان تک تک غواص ها می گذاشت. درست مثل کبوتری که به دهان جوجه هایش غذا می گذارد. عسل می داد و گاه اشک می ریخت و می گفت: بخورید، نوش جانتان، گوشت رانتان، بشکند گردن دشمنتان، حسن قربانتان...! داغی چای و شیرینی عسل که لرز را از بدن ها می انداخت صلوات ها هم جان می گرفت: برای رفع سلامتی صدام صلوات!، بشکند دست رزمندگان، گردن صدام را صلوات! و تردید می افتاد به ذهن بعضی تا این جمله را آنالیز کنند و صلوات بفرستند یا نفرستند و می فرستادند: اللّهُمَّ صَلّ عَلی محمّدِِ و آلِ محمّدِِ وعجّل فرجهم. جو دوستی و ایمان و مهربانی و ایثار، خستگی و سرمای دو ساعت در آب بودن را می زدود تا ادامه کار. دوباره به آب می زدیم و فاصله دوکیلومتری تا مقر را شنا کنان می رفتیم و کار و تمرین و تمرین سنگین تا ساعت دوازده. از آب که بیرون می آمدیم، دست و پای بچه ها به شدت می لرزید و دندانهای شان از سرما به هم می خورد. بدن های جوان و پر انرژی، فعالیت بسیار سنگین، انرژی می طلبید و حالا گرسنگی به سراغمان می آمد. روزی آقا کریم مرا صدا کرد و گفت: حاج محسن! گفتیم اینها را آماده و ورزیده کنید، نگفتیم که ناقصشان کنید! گفتم: طوری شده، کسی چیزی گفته؟ - نه ولی این بچه ها دارند از کت و کول می افتند، حتی دیگر کنترل ادرار ندارند، کلیه هایشان مشکل کلی پیدا کرده! خندیدم و گفتم: اینکه مشکلی نیست، من هم این طوری ام! - نه! - چرا، من هم بله! - راه حلش چیه؟ - باید شنا نکنیم، باید توی آب سرد دز نرویم، غواصی نکنیم، چون وقتی داخل آب سرد می شوی، مثانه تحریک می شود. - یعنی که آره!؟ - بله، راه دیگری ندارد، خیلی هم خوبه، آخ می چسبه!🤭🤭🤭 و اضافه کردم که نگران نباشد، من خودم برایشان شفاف سازی می کنم! فقط شما به مسئولان لشکر بگو با کشمش و زنجبیل و خرما گردان را گرم کنند. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂