🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۶۹) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• دلم برای این شهیدان غریب گرفته بود. اسیران شهیدی که به امامشان ناسزا نگفتند، توهین نکردند، حتی تقیه نکردند، حتی توریه نکردند. باور نکردنی است، اما آنها در چنگال گرگ های بعثی تا پای جان ایستادند و در دفاع از امامشان شهید شدند.( حالا خیلی ها که از قِبَلِ نظام می خورند و می برند و به پست و مقامی رسیده اند در مقابل نظام و آقا می ایستند و دو قورت و نیم شان هم باقی است!) یک روز صبح آنها آتل را باز کردند و مرا با تشک به حیاط بیمارستان انتقال دادند. مامور عراقی شیلنگ آب سرد را با فشار زیاد روی زخم های لگن و پا و هر جایی که آسیب دیده بود گرفت.( البته آنها چاره ای نداشتند.) بیان آن شکنجه برایم آسان نیست. تماس آب سرد با زخم ها درد را تا ریشه های وجودم می دوانید. تمام بدنم از شدت سرما و درد، زُق زُق می کرد. نبض زخم ها به شدت می زد و من یقین کردم که دیگر کارم تمام است. آن قدر شوک آب، شدید و غیر قابل تحمل بود که از هوش رفتم. وقتی روی تخت به هوش آمدم، از سرما تمام بدنم مور مور می کرد و می لرزیدم. سرم را زیر پتو بردم شاید کمی گرم بشوم، اما سرما بندبندم را می لرزاند. اصلاً نفهمیدم آجرها را چه طور به پایم آویزان کردند. دندانهایم به هم می خورد. از احمد قرص مسکنی خواستم. او قرص را داد و من خوردم. چند ساعت درست مثل یک مرده خوابیده بودم. نمی دانم این چندمین بی هوشی و هوشیاری من بود، در حالتی مه و ابری دیدم پرستارها می روند و می آیند و از این که افسر غواص اسیر نمرده است خوشحالند! روزی دکتر پس از معاینه پا نظر داد که آن را گچ بگیرند، یعنی از نظر او استخوان به محل خودش رسیده بود و حالا باید در گچ قرار می گرفت تا شکستگی اش ترمیم یابد. بعد از ظهر، با عرض معذرت، تمام لباسهایم را درآوردند و روی تخت خواباندند. ابتدا آتل را از پا جدا کردند و مرا به حیاط بیمارستان بردند تا عملیات گچ گیری را انجام دهند. درد عریانی حسابی عذابم می داد. آنها اجازه هیچ کار و پوششی به من ندادند و حتی وقتی مقاومت کردم محکم روی دستم کوبیدند! ابتدا مرا روی تخت دیگری که از زمین حدود صد و بیست سانتی متر ارتفاع داشت خواباندند. پاشنه پای راستم را روی یک بلندی در روی تخت قرار دادند. سپس وقتی سر و شانه در قسمت شیبی تخت قرار گرفت، ناگهان یک نفر اهرم تخت را کشید و زیر تخت کامل آزاد شد. تنها نقطه متصل به تخت، لگن و باسنم بود که روی یک حلقه فلزی دایره ای قرار گرفت. حالا تمام بدنم در هوا معلق بود و آنها می توانستند به راحتی دور و بر ران و کمر را گچ مالی کنند. متاسفانه بخشی از آهن تخت درست زیر زخم قرار گرفت و ناله ام را بلند کرد، اما آنها به داد و فریادها و ناله هایم هیچ توجهی نکردند. پرستار ابتدا از ساق پا تا سینه ام را با همه زخم ها به طور کامل پنبه پیچی کرد. سپس از ساق پا شروع کرد و تا سینه ام را گچ گرفت و من تبدیل به یک مجسمه گچی تمام عیار شدم. سپس چند نفری بدن گچ گرفته سنگین را روی تخت گذاشتند و به داخل سالن هل دادند. بدن عریان و سرمای زیاد اذیتم می کرد و استخوان هایم زُق زُق می کرد. دو سه روز طول کشید تا گرمای بدنم گچ ها را خشک کرد، اما زخم های مانده زیر گچ، درد و خارش داشتند و داروی آن فقط صبر بود و صبر. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂