🍂
خاطرات برادر آزاده
مسعود سفیدگر
از کربلای ۴
🔹قسمت نهم
از عبدالباسط تا مسعود ماستی
یکی دیگر از خاطرات من این است که همانطور که گفتم صدای خوبی داشتم برای همین در اردوگاه قرآن میخواندم و بچهها به من «عبدالباسط» میگفتند. حتی خود عراقیها نیز گاهی من را به این اسم صدا میکردند اما بعد از فوت امام و آن موضوعی که پیش آمده بود عراقیها با من بر سر دنده لج افتاده بودند.
در دوران اسارت یکی از همرزمانم به نام دکتر «چلداوی» فرار ناموفق از اردوگاه داشت. عراقیها او و همراهانش را گرفته بودند و شکنجهشان داده بودند.
برای ما شکنجه آنها بسیار ناگوار بود و باید هر طور که میشد بعد از شکنجه تقویتشان میکردیم. تنها چیزی که به ما میدادند مقداری شیر خشک «نیدو» و «گیگُز» بود. در سال هم مقداری بسیار کمی ماست در اختیارمان بود. ما این ماستها را به جای آنکه بخوریم، نگه میداشتیم به گونهای حتی گاهی اوقات این ماست خشک میشد.
تصمیم گرفتم تا همه شیرخشک ها را جمع کنم. مقداری آب وِلرم آماده کردم و ماست و خشکیده ماستها را درون این شیر خشک ریختم و بعد چند پتو دورش پیچیدم و سه روز کنارش ماندم تا تمام این شیر به ماست تبدیل شود. خوشبختانه ماست بسیار عالی شد و ما این ماست را به دکتر چلداوی خوراندیم تا اینکه تقویت شد. از آن پس به بعد به «مسعود ماستی» معروف شدم.
ما قدر برخی از چیزها را به دلیل اینکه بدون سختی در اختیار داریم نمیدانیم. مثلا یکی از بهترین نوشیدنی های ما چای بود. در دوران اسارت چای برای ما بسیار خوشحال کننده بود اما عراقیها معمولا چای را ظهر میدادند و ما برای آنکه بتوانیم شب از آن استفاده کنیم مجبور بودیم آن را نگه داریم و باید در جایی آن را نگه میداشتیم تا شب قابل خوردن باشد. البته کمی سرد میشد.
دوران اسارت روزهای شاد و خوبی هم داشت. به عنوان مثال ۲۲ بهمن یا عید نوروز عراقیها کمتر سخت می گرفتند اما بعد از آن دمار از روزگارمان در میآوردند.
برای مناسبتهای این چنینی آب نبات های رنگی را خرد میکردیم و در مقداری آب ولرم آن را هم میزدیم تا اینکه قوام بیاید. بعد از آن از باقیمانده نانهایی که داشتیم در آن میریختیم و نوعی شیرینی را که خودمان آن را اختراع کردیم درست میکردیم و با برشهای کوچک در میان بچهها توزیع میکردیم.
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب، خاطرات
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂