🍂 خاطرات برادر آزاده                  مسعود سفیدگر از کربلای ۴ 🔹قسمت یازدهم کوزه‌ آب به نام موشک عراقی ما در اردوگاه آب خنک نداشتیم. یک روز عراقی‌ها آمدند و گفتند می‌خواهیم برایتان آب سردکن بیاوریم. بسیار خوشحال شدیم . در ذهنمان آب خوردن از آب سردکن را تصور می‌کردیم تا اینکه روز موعود فرا رسید و بعد از آن دیدیم یک کوزه سفالی برایمان به آسایشگاه آوردند و گفتند این آب سردکن است. همه ما متوجه شدیم البته همین هم غنیمت بود، آن را زیر باد پنکه قرار می‌دادیم و آب کمی سرد می‌شد. یک شب یکی از بچه‌ها در حال راه رفتن بود که ناگهان با این کوزه برخورد کرد و شکست. روز بعد آن را با وسایلی که داشتیم ترمیم کردیم و بعد اسمش را «صاروخ ۱۰» گذاشتیم چرا که در آن زمان صدام موشک‌هایی با این اسم را تولید می‌کرد. عراقی‌ها متوجه این نامگذاری شدند و برای همین به این بهانه که آنها را مسخره کرده‌ایم ما را تنبیه کردند. داستان آزادی ما هم جالب است. اردوگاه تکریت ۱۱ اردوگاه خاصی بود. هیچ کدام از اسرای این اردوگاه توسط صلیب سرخ ثبت‌نام نشده بودند، برای همین تا آخرین روزهایی که قرار بود اسرا آزاد شوند اطلاعی از آزادی نداشتیم. حدود سه روز مانده بود که زمزمه ‌های آزادی در میان اسرا پیچید. یک روز آمدند و صلیب سرخ اسم همه ما را نوشت و ما را بعد سوار اتوبوسی کردند و از مرز خسروی به ایران آمدیم. سه روز در قرنطینه بودیم. یکی از افرادی که آنجا بود آقای «بزرگی» نام داشت. من را شناخت و از من پرسید که می‌خواهی با پدر و مادرت تلفنی صحبت کنی؟ پذیرفتم. بیشتر سخنانم در شب با پدر و مادرم اشک‌ریزان بود. چند روز پیش از آزادی اسرا، منافقین گفته بودند که من شهید شده‌ام و اخبار ضد و نقیضی از زنده بودنم به پدرم می‌دادند و پدرم همه چیز را به خدا واگذار کرده بود تا اینکه شهریور ماه ۶۹ آزاد شدیم.     پایان کانال حماسه جنوب،  خاطرات http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂