🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهاردهم پتو را کشیدم روی سرم، بیاد روزهای شروع جنگ افتادم، اون روزها من همسن اینها بودم. حالا ۶ سال از اون روزها گذشته، چقدر تلخ و سخت و چقدر زود. روزهای غریبی و بی پناهی و آوارگی، روزهای وحشت و ترس و شکست‌های پی درپی..... تا رسیدیم به امروز، محاصره آبادان شکسته شد، خرمشهر آزاد شد بسیاری از مناطق تحت اشغال آزاد شدن و حالا در فاو در خاک دشمن، دشمن را سرکوب می‌کنیم. چه خون‌بهایی دادیم تا این شیش سال گذشت، هزاران شهید و اسیر و جانباز و مجروح.... اشک از گوشه چشمهام سرازیر شد، بیاد برادرانم، دائیم و پسرعمه و همکلاسها و همبازیها و دوستانم افتادم. توی این چند سال هر روز و هر ساعت یکی از دوستان و همکلاسها را از دست دادم، بعضیاشون را توی همین جبهه و جنگ باهاشون دوست شدم. دوستی‌هایی که چند روز یا چندماه بیشتر طول نکشید و به شهادت رسیدن. محمد ارغنده، منصور توانگر، کامران کمالی، صالح سعیدی، صالح یوسفی اصل، غلام آبکار، احمد بیاتی، عبدالحسین کاظمی ووو و چند صدنفر دیگه. اشک امانم نمیده. اسفندماه اومد و هنوز درگیریها تموم نشده، حبیب احمدزاده قصد کرده با تفنگ ۱۰۶ اون دکل لعنتی رو منهدم کنه، کارِ خیلی سختیه. محمد پژگاله دکلی که روبروی خزعل آباد بود رو با ۱۰۶ انداخته، یه چیزی در حد معجزه. عجیبتر اینکه خودش تنها بوده نه دیدبان داشته نه کمک تیرانداز. اینجوری که حسن صالحی تعریف می‌کنه، اون دکل خیلی مزاحمت ایجاد می‌کرده، چندبار قصد می‌کنن بزنندش ولی دیدبان عراقی خیلی زبل بوده و قبل از اینکه بچه ها اقدامی کنن، بچه ها رو زیر آتش گرفته، جمال آسریس که دیدبان ما بوده هم زخمی کرده. حسن با یه شور و شعفی تعریف می‌کنه، صبح بعد از نماز محمد پژگاله را می‌بینه که از لب شط با جیپ داره برمی‌گرده، لبخند ملیحی هم روی لبشه و با آرامشی همراه با شادی اعلام کرد دکل رو انداختم. حسین جلی زاده یه تانک آورده، حبیب و فرهاد فرحیدر و امیر واحدی دارن نقشه می‌کشن با تیرمستقیم تانک اون دکل رو بزنند. ظاهرا تانک از بقایای تیپ ۷۲ محرم بوده که الان در لشکر نجف اشرف فعال هستن، تانک رو از لشکر نجف دزدیدن و توی یکی از مدارس قایمش کردن. حبیب یه مقداری رنگ آورد و حسین جلی زاده، رنگ تانک رو عوض کرد. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂