🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌ششم یه بیمار جدید به اتاقمون اومده. حدودا همسن من است و بسیار عصبی و جوشی. اینجوری که می‌گه چند سالیه ۳ تا پاساژ توی تهران از باباش بهش رسیده و بعلت حرص و جوش خوردن با مستاجران دچار زخم معده و اثنی عشر شده. چندساعتی نگذشت و از سرپرستار تقاضا کرد یه اتاق خصوصی بهش بدن. سرپرستارِ مهربون ویلچر را کنار تخت من گذاشته و ظاهرا تحت اختیار من است. وقت صرف شام هم اون قضایا تکرار شد، ظاهرا حدس سید محمد حسین درسته. رفتارهای ناهید خانم از چارچوب رفتارهای یه پرستار فراتر رفته. برام عجیبه که چه جوری بهمین سادگی کسی دلباخته یه غریبه شده. دوست ندارم کسی را گرفتار کنم ولی فعلا راه گریزی نیست. شب شد و بخش خلوت شده، سوار ویلچر شدم و یه چرخی توی بخش زدم. به اتاق‌های دیگه سرکشی کردم. چندتا مجروح جنگی بستری هستن، عده ای هم مردم معمولی. باهاشون احوالپرسی کردم و از حال و روزشون پرسیدم. اتاق بغلی یه بیمار داره که امروز عصر یکی از کلیه هاش را بعلت عفونت، خارج کردن. جوان است و بسیار قوی هیکل،  بی‌هوشه، در همین حالِ بی‌هوشی معلومه جوانِ خوب و برازنده و بدرد بخوریه. سرپرستارِ شیفت شب،  همون خانمِ سهل انگار، از اینکه من توی بخش و اتاقها می‌گردم رضایت نداره و زیرلب غُرولُند می‌کنه، اومدم روی تختم خوابیدم. از اینکه توانستم بعد از مدتها گردشی کنم و با عده‌ای معاشرت، خیلی خوشحالم. یواش یواش رنگ دنیا داره قشنگتر می‌شه. صدای افتادن یه چیزه خیلی سنگین توی بخش می‌پیچه، عده ای از بیمارها جاروجنجال می‌کنن. سوار ویلچر شدم و اومدم توی راهرو، سروصداها از اتاق بغلی است. اون بیمارِ کلیه ای، بهوش اومده و بعلت ایستادن روی تخت، سرنگون شده. رفتم‌ توی اتاق بالای سرش، تکون نمی‌خوره، باصورت افتاده کف اتاق. میز پرستاری کسی نیست، توی راهرو هم کسی نیست، پرستارها کجایند؟ •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂