🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت شصت‌وششم بچه ها یه روش جدید برای اذیت کردن و ترساندن ارتشی ها پیدا کرده بودن، چندتا قوطی خالی اسپری حشره کش را می‌گذاشتن توی یه تایر کهنه ماشین، تایر را آتش می‌زدن و بسمت پاسگاه و کلانتری هل می‌دادن. بعد از چند دقیقه قوطی اسپری براثر گرما با صدای مهیبی منفجر می‌شد. شب ها تا دیروقت مشغول ساخت کوکتل مولوتف بودیم و روزها هم مشغول راهپیمایی و تظاهرات. هر روز اخبار جدید و جدیدتری میرسید، خبر رسید که آقای خمینی تصمیم گرفته به ایران برگرده. حالا دیگه اسم آقای خمینی را به امام خمینی تغییر داده بودن و هروقت اسم ایشون می‌ومد مردم صلوات می‌فرستادن. دولت فرودگاه‌ها را بست و اجازه برگشتن امام را نداد، مردم ریختن توی خیابان و بعد از چند روز تظاهرات گسترده، امام به ایران برگشت. تلویزیون داشت صحنه های پیاده شدن امام از هواپیما را نشون می‌داد یه مرتبه برنامه قطع شد و سرودشاهنشاهی پخش کرد. آقام به‌شدت عصبانی شد و تلویزیون را خاموش کرد و با همدیگه رفتیم توی خیابان. انگار همه مردم توی خونه هاشون پای تلویزیون بودن، هیچ‌کس تو خیابان نبود، دقایقی بعد خیابانها مملو از مردم شد همه شاد و خندان بودن. مردم به مشروب فروشی‌ها حمله می‌کردن و همه چیز را خرد می‌کردن. صبح ۲۲ بهمن خبر رسید که مردم قصد دارن ساواک را بگیرن. با چند نفر از بچه های کفیشه بسمت فلکه مجسمه که دیشب بعد از کلنجارهای فراوان مردم با ارتشی‌ها مجبور شدن مجسمه اش را بکنند، حرکت کردیم. صدای تیراندازی قطع نمی‌شه. به استادیوم رسیدیم، جمعیت زیادی دیده می‌شه که قصد دارن بسمت ساواک حمله ور بشن ولی شلیک‌های پی درپی و نارنجک‌های اشک آور اجازه نمی‌ده. مردم با روشن کردن آتش‌های کوچک قصد دارن در مقابل اشک آورها مقاومت کنن. صدای شلیک از یه تیربار سنگین بگوش رسید، مردم میگن یه تانک اخطار کرده اگه متفرق نشید زمینی شلیک می‌کنه. از پشت سر و توی خونه های شرکتی سروصدای شادی به هوا بلند شد، چی شده؟ یه نفر رادیو بدست اومد وسط مردم و گفت حکومت سقوط کرده، رادیو تلویزیون بدست انقلابیون افتاده..... یهویی مردم بسمت ساواک هجوم بردن. یه زره پوش ته کوچه ای که درب ساواک بود ایستاده، مخابرات مرکزی آبادان کنار ساواک واقع شده بود. در پیاده رو کنار مخابرات چند تا کابین تلفن برای تماسهای بین شهری سکه ای وجود داشت. بهمراه چند نفر از کابین ها بالا رفتیم و پا روی دیوار ساواک گذاشتیم. لبه دیوار با ورق فلزی پوشیده بود، چندنفر فریاد زدند مواظب باشید این ورقهای فلزی برق دار هستن. خیلی ترسیدم و خودم را پرت کردم توی محوطه ساواک، چند نفر دیگه هم پشت سر من پریدن پایین. ۴-۵ نفر بودیم ولی می‌ترسیدیم جلوتر برویم. لابلای ساختمونها تعدادی از مردم را دیدیم و دلگرم شدیم و بسمت ساختمونها حمله کردیم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂