🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۰ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 غروب شده بود و این بار سربازان بعثی با تیربار و کلاشینکف به سوی ما تیر اندازی کردند. آن روز و آن شب شاید سخت ترین روز زندگی من بود. آن قدر ترس مرا نگرفته بود. انفجار گلوله ها و موشک ها ما را از جا می کند و درون اتاق گلی به این طرف و آن طرف می کوبید. سرگرد شهید رستمی و نیروهایش هم از سنگرهای خود به سربازان دشمن شلیک می کردند و پاسخ آنان را می دادند. خانه ما و روستای ما به یک جبهه و یک منطقه جنگی تبدیل گردید. آنجا که از شوهرم شنیدم چند تفنگ ۱۰۶ کار گذاشتند. شب بود که جنگنده های دشمن آماده بودند و این تفنگهای ۱۰۶ را زدند. از پنجم آذر ماه دشمن متوجه شد که روستای ما و خانه مان مرکز مقاومت بود و همیشه اطراف خانه و روستا و جنگل آن را هدف بمباران قرار می داد. آن شب، منور زیادی می انداخت و منطقه را می‌کوبید. به هر جان کندنی بود من و همسر دیگر شوهرم با ترس و لرز غذا برای بچه ها و نیروهای آقای سرگرد رستمی تهیه کردیم و آنها را در حسینیه مستقر و پس از صرف شام به استراحت پرداختند. چند روزی گذشت دکتر چمران آمد و همراه او تعدادی نیرو و پزشک و پرستار بودند. با آمدن دکتر اوضاع جبهه دگرگون گردید. البته مطالب بیشتر را شوهرم به شما گفته است. آنچه مربوط به من هست بیان می‌کنم. عمده ترین کاری که به من سپرده شد، تهیه غذا برای ۴۰ نفر نیروی رزمی شهید دکتر چمران بود. نیروها در دو منطقه مستقر بودند نیرویی که در حسینیه ما بودند و همانطور که گفتم چهل نفر بودند. نیروی رزمی همراه شهید سرگرد رستمی - در عباسیه به سرمی بردند. هر دو گروه زیر نظر شهید دکتر چمران عمل می کردند و شبیخون می زدند و تلفات فراوانی را بر دشمن وارد می‌کردند و تنها نیرویی که در منطقه در برابر سیل تانک ها و نیروهای بعثی ایستاده و آنها را زمین گیر کرده بودند نیروهای جنگاور و فداکار شهید چمران و نیروهای محلی که آنها هم شهید دکتر چمران سازماندهی و آموزش داده و فنون رزمی و جنگاوری را به آنان آموخته بود. خانه و روستایمان و نیز حسینیه ما به شکلی در مقاومت و یورش علیه بعثی ها در آمده بود. همانطوری که گفتم بعثی ها وقتی روبه روی روستای رامسه یک نیروهایشان را آورده بودند با ما و دیگر روستاها کاری نداشتند؛ لیکن وقتی نیروهای شهید چمران آمده بودند و آن مقاومت و شجاعت انجام گرفت آنها دست به حملاتی علیه ما زدند. من بارها از کنار ساحل رودخانه کرخه کور که مزرعه ما هست، برای پختن غذا هیزم جمع می کردم و فاصله من تا سربازان بعثی فقط رودخانه چند متری کرخه کور بود و آنها اصلاً اعتنا به من نمی کردند؛ لیکن بعدها متوجه شدند که خانه و روستاهای ما کانون مقاومت گردیده است. شوهرم که برای شخم زدن مزرعه اش می رفت و از رو به روی سربازان دشمن رد می شد آنها او را صدا می زدند و می گفتند ما تا حالا کاری به کار شما نداشته ایم، ولی در این اواخر از سوی روستای شما به ما تیر اندازی می شد او به آنها می‌گفت هیچ نیرویی در روستا نیست، اینها ممکن است از جاهای دیگر می آیند و به شما تیراندازی می‌کنند. من تنها خودم و خانواده ام در اینجا هستم. اغلب مردم از این منطقه مهاجرت کردند. شما آمده اید و منطقه را گرفته اید جزء عده ای پیرمرد و سالخورده کسی نیست. آنها هم می گفتند: سید اگر دروغ بگویی ما خانه ات را بر سرت خراب می کنیم او هم منکر می شد تا این که یک وقت تعدادی با کلاشینکف از سربازان دشمن آمدند تا خانه را بازرسی کنند. شهید چمران دستور داده بودند که نیروها از خانه و حسینیه خارج گردند و فقط زنان ماندند که ما لباس مهمی به آنها دادیم و داخل خانه بردیم و بعثی ها که چند نفر آمده بودند در پیرامون روستا با نیروهای دکتر و نیروهای محلی برخورد کردند و درگیری سختی انجام گرفت و عده ای از سربازان عراقی به هلاکت رسیدند در آن روز من مجبور شدم تفنگ ام یک که در اختیارمان گذاشته بودند را به کار گرفتم و مثل مردان از درون خانه به سربازان دشمن شلیک می کردم تا آنها نتوانند وارد منزل ما شوند. سرانجام بقیه سربازان بعثی کشته‌های خویش برداشتند و دست به عقب نشینی زدند و با سلاح دور برد منطقه را به آتش کشیدند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂