🍂
دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۴۴
عبدالواحد عباسی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 خداوند افراد دشمن را کر و کور کرده بود و اصلاً ما را نمی دیدند. منتظر دستور آقا جمال بودیم. جمال از قبل دستور داده بود و با همه هماهنگ شده بود که تا زمانی که دستور شلیک نداده کسی حق شلیک ندارد. ما برای صدور دستور لحظه شماری می کردیم. جمال هم موقعیت را می سنجید اما یکی از بچهها عجله کرد و بدون این که موقعیت را بسنجد و قبل از دستور فرمانده اقدام به شلیک با آرپی جی کرد. با شلیک او کالیبرهای دشمن سیلوار سرازیر شدند و همه بچه ها پرپر کردند و به شهادت رساندند.
من اول فکر کردم که شلیک از سوی عراقیها بوده. تنها پنج نفر زنده ماندیم و بقیه مثل دسته گل پرپر شدند. با این وصف مأموریت خودمان که راندن دشمن بود به خوبی انجام گرفت. زیرا دشمن که خطر را در چند متری خود دید، دست به عقب نشینی زد و از آن منطقه کلاً بازگشت. در هر حال من و جلال صنعتی و یکی از بچه های آبادان که تیر خورده بودیم همراه دو یا سه نفر دیگر به عقب برگشتیم و زنده ماندیم. با این وجود در آن عملیات من و علی کنار هم بودیم.
بعد از این عملیات که به شهادت بچههای گردان انجامید من و علی و جلال صنعتی و همان ارتشی آبادانی به عقب برگشتیم که من و علی را به بیمارستان منتقل کردند. من ساعت ۸ صبح به اهواز رسیدم و در بیمارستان آپادانای در منطقه امانیه خیابان عارف بستری کردند. در بیمارستان آپادانا مقدمات درمانم انجام گرفت و عکسی را از سرم گرفتند و بعد به فرودگاه اهواز منتقلم کردند. در آپادانا سر من و دست علی را پانسمان کردند و همراه علی سوار هواپیمای 130-C شدیم و مستقیماً ما را به مشهد بردند. ما در بیمارستان شریعتی مشهد بستری شدیم. پس از بهبودی و بازگشت مجدد به منطقه، متوجه شدیم همه بچه های ما شهید شدهاند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂