🍂 دشت آزادگان ▪︎روند جنگ و نقش مقام معظم رهبری و دکتر چمران محمد جواد مادرشاهی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 وقتی که جنگ آغاز شد، مرحوم چمران عازم خوزستان شدند، تقریباً بین ۱۰ تا ۱۵ روزی از جنگ می گذشت. من از طریق نخست وزیری برخی از برادران را فرستاده بودم و پس از بازگشت آنان از اهواز گزارشاتی را آوردند و باعث نگرانی شدند. در آن زمان حضرت امام (ره) فرمودند: برای جنگ آماده باشید. آمادگی در این فرآیند یعنی «آمادگی فیزیکی». گفتم با این کفش و لباس بخواهم به جنگ بروم، امکان پذیر نیست. برای نبرد و جنگ باید آمادگی داشته باشیم. لذا به سوی خوزستان حرکت کردم و از خیابان امام (ره) لباس نظامی خریدم. کفش، جوراب و کلاه گرفتم و ظهر پنجشنبه ای بود که به خانه بازگشتم. رسیدم منزل که گفتند: از اهواز زنگ زدند و اعلام کردند که مرا هر چه زودتر می‌خواهند، چون در اهواز وضع خیلی نابسامان است و هر چه فوری باید به آنجا بروم. برای حرکت به اهواز به ستاد مشترک تلفن زدم، یک هواپیمای نظامی 130-C آماده حرکت بود. بلافاصله به فرودگاه رفتم و در همان بعد از ظهر سوار هواپیما شدم و به اهواز رفتم. در فرودگاه اهواز به محضر مقام معظم رهبری رسیدم. آن موقع امام جمعه تهران بودند و منتظر هواپیما مانده بودند تا به تهران حر کت کنند. خدمت حضرتش رسیدم. ایشان را که دیدم فرمودند شما کجا می‌روید؟ گفتم دارم می‌روم به ستاد ببینم چه کاری می توانم انجام دهم؟ فرمودند آقای سلیمی اهواز هستند. آن موقع، ایشان سرهنگ سلیمی بودند و مشاور مقام معظم رهبری و قبلاً وزیر دفاع بود. در هر حال فرمودند: سرهنگ سلیمی در دانشگاه جندی شاپور است و شما مستقیماً نزد ایشان برو. این را که فرمودند، مستقیماً نزد سرهنگ سلیمی رفتم. تقریباً ساعت ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود که ایشان را دیدم. محبت زیادی کردند و نشستی با هم داشتیم، در حالی که ما باهم گفتگو می کردیم، صدای انفجارات به‌گوش می‌رسید. جنگنده های دشمن حمله ور می‌شدند و بمب می انداختند. تدریجاً بمباران به اطراف جلسه رسید و در چند متری ما گلوله ها و بمب‌ها منفجر می‌شد. من از همه جا بی خبر حرکت کردم و آمدم از سرهنگ سلیمی جدا شدم و کنار رودخانه کارون رفتم. البته با یک عده ای از نیروهایی که اصلاً جبهه را نمی دانستند کجاست؟! همین طور از دانشگاه شهید چمران حرکت کردیم به طرف رودخانه و همراه تعدادی نیرو راه افتاديم. كیف سفرم هنوز هم در دستم بود. هنوز از لحاظ روحی آمادگی نداشتم، ولی دیدم که یکسره اهواز بمباران می‌شود. تا غروب کنار رودخانه ماندم تا این که قایقی آمد (بلم) و ما را به شرق رودخانه برد و در منزل یکی ماندیم و پذیرایی از ما به عمل آوردند و صبح روز بعد به استانداری خوزستان و دانشگاه جندی شاپور رفتم. آن روزی که من با آقای سرهنگ سلیمی جلسه داشتم همان روز پنجشنبه بعد از ظهر مهمات لشکر ۹۲ زرهی به صورت پراکنده روی زمین بودند و یک هواپیمای عراقی آنجا راکت انداخت و در پی آن مهمات منفجر گردیدند و آتش به داخل زاغه های لشکر که پر از موشک و مهمات بود نفوذ کرده و انفجارهای وحشتناک و سنگینی رخ داد و باعث پراکندگی مردم شد. از آن تاریخ مردم اهواز شهر را ترک کردند و در همان روزها بود که تعداد سه هزار نظامی و نیروهای مردمی به اهواز آمده بودند و متأسفانه امکان سازماندهی آنان نبود. همزمان مرحوم دکتر چمران خیلی از وضع اهواز نگران بودند و هر شب خودشان به همراهی پنج یا شش نفر می رفتند و به دشمن شبیخون می زدند و تلفاتی وارد می کردند. او از راه همان شبیخونهای پشت سر هم میخواست جلوی تحرک بیشتر دشمن را بگیرد و یک نمایشی از قدرت در برابر دشمن به وجود بیاورد و طرحشان این بود که با موشک از یک نقطه و محور علیه دشمن دست به یورش بزند و دشمن را وادار به عکس العمل کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂