‌💫؛🍂؛⚡️ 🍂؛💫 پسرهای ⚡️؛ ننه عبدالله ✧✧ ✧✧ مادرم کمی که حالش جا آمد یکی یکی ما را بو کرد. گردن مرا بو می‌کرد. گردن عبدالله را می‌بوسید. خواهرم همینطور. دامادمان حاج عبدالرزاق با اینکه خوددار و محکم بود، نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. لباس‌هایمان کثیف و درب و داغان بود. مادرم گفت:"مثل بچگی‌هایتان باید شما را حمام کنم." یک تخته چوبی توی حیاط بود. یکی یکی لباس‌هایمان را درآورد، روی تخت نشاند. دامادمان با سطل از نهر آب می‌آورد و به دستش می‌داد، با پودر رختشویی سر و بدن ما را شست و لیف کشید. خجالت می‌کشیدیم. عین بچه‌های کوچک روی تخت نشستیم، گفتیم بگذار دل ننه راضی شود. وقتی همه ما را حمام کرد گفت:"آخی دلم خنک شد راحت شدم." 🔸 بزودی در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 👈 لینک ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂