🍂
امدادگرِ
اهل آبادان ۶
خاطرات نرگس آقاجری
┄═❁๑❁═┄
✍ سال ۶۳ به اهواز آمدیم. پس از گذراندن دوره فشرده یکساله پرستاری در بیمارستانهای امام خمینی و گلستان شروع به کار کردم و تا سال ۶۷ که جنگ تمام شد، در بیمارستان گلستان ماندم.
مجروحان خیلی زیادی به این بیمارستانها اعزام میشدند. زمان عملیات کربلای چهار که خیلی شهید داشت، بیمارستانهای امام خمینی و گلستان واقعا شلوغ شدند.
آن موقع پسر دومم را باردار بودم. در بیمارستان گلستان ماندم تا جنگ تمام شد و سال ۷۰ دانشگاه نفت، رشته پرستاری دانشگاه نفت قبول شدم و الآن بازنشسته شدهام.
یک چیزهایی در خاطرم مانده که همیشه برایم تکرار میشوند. من پیکر برادر شهیدم را در سردخانه آبادان دیدم. یعنی همیشه آن صحنه جلوی چشمانم است. رفتم گلستان شهدا، پیکر برادرم را دیدم، سرش را اصلا نشان ما ندادند ولی بدن برادرم کاملا سالم بود. تقریبا سه چهار ماه بعد هم پسرخالهام شهید شد.
اینها هیچ وقت از ذهنم نمیرود، یا خاطره آن رزمنده شهیدی که برایش سجده شکر به جای آوردند،
اعزام گسترده مجروحان را که میدیدم، یا افرادی که خیلی با آنها آشنا بودم و اکنون هر روز خبر شهادت یکی از آنها به گوشم میرسد. یادآوری این صحنهها و اتفاقات خیلی ناراحتکننده است.
باورتان نمیشود اما اگر بیموقع تلفنم زنگ بخورد، یا زنگ خانه به صدا در بیاید، وحشت میکنم! همهاش منتظرم یک خبر ناگواری به من برسد. آن صحنهها بالاخره تأثیر بد روی ذهن آدم میگذارد.
پایان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آبادان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂