🍂 🔴 یحیای آزاده داستانی ست واقعی، از نوجوانانی که زود بزرگ شدند و افسانه های این مرز و بوم را به واقعیت نشاندند که اگر نبود تعدد و بیشماری آنها، هر کدام تندیسی می شد از مقاومت و ایستادگی چنان که ریزعلی ها را با همه ارزششان، به فراموشی می سپردند. گوشه ای از داستان یحیای آزاده خاطره دنباله دار بعدی کانال، را مرور می کنیم 👇 <<.... نگاهی معنا دار به من انداخت و با پوزخندی گفت تو که دروغ نمی گویی گفتم نه، راستش را گفتم. سرهنگ عراقی بدون توجه به ما مشغول کشیدن سیگارش بود، دود سنگینی فضای اطاق را تیره کرده بود، بازجو پرسید می دانی کجا اسیر شدی؟ گفتم فاو دو باره پرسید منظورم دقیقا" کجا، گفتم نمی دانم من امداد گر بودم برای جمع کردن مجروحین آمده بودم. در حالی که تظاهر به خندیدن می کرد گفت: آنوقت خط چهارم عراق کدام زخمی ایرانی بود که تو برای مداوا آمده بودی؟ گفتم من به خط چهارم شما نیامدم بلکه زخمی شدم و شما از من رد شدید، گفت دو سه روز است که هیچ عملیاتی نشده چند روز با این حال خراب تو زنده ماندی؟!! ..... >> 🍂 همراه باشید و دوستان خود را به کانال دعوت کنید @defae_moghadas 🍂