🍂 شکارچی - ۱۰ خاطرات شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور از دفاع مقدس ✾࿐༅◉༅࿐✾ به او که رسیدم تمام کرده و به شهادت رسیده بود. تیر دقیقاً به قلبش نشسته بود!! به خط که برگشتم، دم دمای غروب بود. بچه های سنگرش دورم را گرفتند و جویای احوالش شدند. چیزی از شهادتش به آنها نگفتم و فقط گفتم به عقب بردنش. برای رفت و آمد شبانه، اسم شب داشتیم. توی خط، اسم شب عبارت بود از دو کلمه و یک شماره در وسط مانند "حمید"، "۱۱"، "انقلاب". آنشب تصمیم گرفته بودم شهادت حسن چایچی را با اسم شب به همه اطلاع بدهم. این مسئله را با فرمانده گردان، سید مرتضی در میان گذاشتم. قبول کرد و اسم شب را من تعیین کردم. "حسن"، "۱۹"، "شهید". بچه ها فهمیدند که چایچی شهید شده. حسن اولین شهید گروهان بود و می گفتند بچه نازی آباد است و پنج خواهر و یک برادر داشته. از همه ناراحت تر، خودم بودم و دنبال راهی می کشتم تا انتقام حسن را بگیرم، که سید مرتضی خیلی آرامم کرد. یک روز صبح زود، هوس ساختمان سه طبقه را کردم و به بالای ساختمان رفتم. بعد از شهادت حسن چایچی بود و هنوز بچه ها خیلی از این جریان دمق بودند. تصمیم گرفته بودم قناصه زن عراقی را پیدا کنم. هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود و خودم را حسابی استتار کرده بودم.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂