🍂
🔻 اولین دیدار با خانواده پس از آزادی
خاطرات برادر آزاده
👈 غلامرضا باورصاد
~*~**~*~
مادرم که چشمانش ضعیف بود اول کمی به عقب تر رفت و سپس با اینکه نای راه رفتن نداشت و حتی صدایش بسختی بالا می آمد ابتدا فریادی زد و سپس کِل و گاله ...
اولین کسی که هراسان به نزد مادرم آمد خواهرانم بودند .
آنها اول مرا نشناختند ولی بعد مادرم که به روی زمین افتاده بود و شکرت خدا می کرد به خواهرانم با لبانی خشک و مبهوت گفت :
دا یو گگووتون غلومرضای و بعد ادامه ماجرا و کل فامیل آمدند ...
غروب آن روز نامزدم که در مدت اسارتم ازدواج کرده بود ، در حالیکه فرزندی در بغل و دو فرزند قد و نیمقدش پشت سرش بودند به همراه او که سیل اشک هایش جاری بود را دیدم .
او هم مشقت زندگی و زایمان سه فرزند و گذر عمر چهره اش را دگرگون کرده و در همین حال وارد خانه مان شد و من با دیدن او و فرزندانش برای همه آرزوهای از دست رفته ام از عمق وجودم و ناله ناشنیده کردم ...
من تا آن روز، هنوز مهر نامزد سابقم را در دل داشتم و با دیدن او به همراه فرزندانش بغضی در گلویم آمد و ....
~*~**~*~
غلامرضا باورساد در سال ۱۳۸۶ بازنشست شد و سرانجام در سال ۱۳۹۰ به دلیل تومور مغزی و ریوی به رحمت خدا رفت .
غلامرضا اهل مطالعه بود و اطلاعات پزشکی خیلی خوبی داشت و یکی از ناراحتی هایش این بود که نتوانسته بود رشته پزشکی را ادامه بدهد .
او به زبان های انگلیسی و عربی تسلط داشت و قرآن مجید را تفسیر می کرد .
روح بزرگ و پرفتوحش قرین رحمت خداوندی باد .
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂