🍂
🔶 اولین اعزام من 18 و 19
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ ⭕️ یکی از نیروهایمان که بچه خرم آباد بود فکر کنم فامیلش بهاروند بود؛ نزدیک به سه راهی بالای سنگر ما درحال پست دادن بود و داشت با صدای بلند لری می خوند که ناگهان گلوله خمپاره ۶۰ درست افتاد وسط جاده و بهاروند که روی لبه سنگر نگهبانی نشسته بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با کوله کمک های اولیه خودم رو بالای سرش رسوندم.
⭕️ خونریزی شدید بود و هر طور می خواستم جلوی خونریزی رو بگیرم نمی شد. مجبور شدم یکی از باندهایی که معروف به باند شکمی بودن ( این باندها رو از قبل برای پارگی های شکم آماده کرده بودن که بسیار زخیم و دارای بندهای بلندی بود که بتونن اون رو دور شکم و کمر مجروح تاب بدن وجلوی خونریزی و خارج شدن روده ها رو بگیرن) را تا کردم و توی محل جراحت فرو کردم و اون رو با باند محکم بستم وجلوی خونریزی راگرفتم.
به علت شوره زار بودن زمین، تردد فقط با چیفتن صورت می گرفت. بهاروند رو سوار چیفتن کردیم و به عقب انتقال دادیم. وقتی شهید محرابی رسید چیفتن حرکت کرده بود و من وسط جاده داشتم رفتن چیفتن رو نگاه می کردم .
⭕️ حمید پرسید آقاسید کی مجروح شد؟ گفتم بهاروند. گفت ترکش به کجاش خورد؟ من هم بدون مکث گفتم به جای بی تربیتیش که حمید ازخنده غش کرد و هر موقع منو می دید می گفت سید ترکش خورد تو جای بی تربیتیش؟ و بلند می خندید.
پایان
@defae_moghadas
🍂