🍂 غروب کربلای4 3⃣ حسن بسی خاسته از شدت سرما کنده نخلی 🌴 را که در حال سوختن و دود کردن بود به آغوش چسباندم و کمی احساس گرما و حرارت مطبوعی کردم. کمی که گرم شدم، با ناصر که او هم سرما زده و حیران بود راه افتادیم. پس از چند متر پیاده رَوی، چندین سنگر که به نظر می رسید سنگر سکانداران باشد نظر ما را جلب کرد. چندین پتو به روی یکی از سنگرها پهن بود که ناصر بلافاصله یکی را برداشته و به روی خود کشید. از صدای ما افراد سنگر بیرون آمده و یکی از آنان با دیدن ناصر که پتو را به روی خود داشت بنای اعتراض را گذاشت. ناصر که تا آن لحظه نای حرکت و حرف زدن نداشت مانند جرقه از جا پرید 😡😭 و گردن او را گرفت و با فریاد گفت: می کشمت. ما آن طرف آب قتل عام شدیم... بچه ها دارن شهید می شن اونوقت تو برای یک پتو خودت را کشتی و متعاقب آن سرش داد کشید که سریع باید به داد بچه ها برسید و اِلا همتان را اعدام می کنم. سکانی ها که در مقابل خشم بغض آلود ناصر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، شلنگ های بنزین قایق ها را برداشته و درون چینکو ها پریدند ولی افسوس که کار آنان نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب. 😩 با وساطت من، ناصر که به دیواره سنگر تکیه داده بود و از گرمای آفتاب گرم می شد، کمی آرام شد و سپس به همراه قاسم ابراهیمی که بعد از ما از آب بیرون آمده بود به راه افتادیم. ادامه دارد کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂