🍂 🔻 "تحسین دشمن" در اردوگاه هاي ۱۶ و ۱۸ بعقوبه بوديم. همه اسيران اين اردوگاهها مفقودالاثر بودند و هیچ اطلاعی به صلیب سرخ داده نشده بود. هميشه برای کارهای اردوگاه مثل ساخت و ساز حمام ؛ سرويس بهداشتی و غيره می رفتيم و کار می کردیم. يک روز تابستان که هوا خيلی گرم بود و درجه هوا به ۴۰ الی ۵۰ درجه می رسيد، ما را براي کارهای اردوگاه بردند.🚶🚶🚶🚶 بعد از ۷ ساعت، کارهايمان به اتمام رسید. ساعت حدود ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود. در راه برگشت به آسايشگاه، يک افسر ارشد عراقی من و دوستم را صدا زد و گفت : «بيايید 👈 اينجا» . من زياد به زبان عربي مسلط نبودم ولی دوستم، عرب زبان و بچه خرمشهر بود . به من گفت افسر عراقی مي گوید: «بيايید اينجا با شما کار دارم». راه را به طرف افسر عراقی کج کردیم و مقابل او ایستادیم. 👮 دست برد و چند خوشه انگور🍇 به ما داد و گفت : «چند وقت است که ميوه نخورده ايد؟» . گفتم : «حدود دو سال است». ادامه تا لحظاتی دیگر 👇 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂