🍂 🔻 جنگ و جنایت 🔞🔞 خاطرات اسرای عراقی حدود چهل و پنج نفر از پيرزن و پيرمرد و كودك و حتي مادراني با طفل شيرخوار در بغل در ميدان نيمه ويران جمع شدند. سرهنگ طالع دودي دستور داد همه آنها همان جا كه هستند بنشينند روي زمين. آنها با ترس و لرز نشستند. سرهنگ گفت جمع تر بشوند. شدند. چند تايي همديگر را بغل كرده بودند. پيش خودم فكر كردم حتماً سرهنگ مي خواهد براي آنها خطابه اي بگويد؛ ولی عجب ساده بودم افراد خودی دور تا دور ميدان را خالی كرده بودند. يك تانك در دهانه ورودی ميدان و سرهنگ هم كنار آن ايستاده بود. مي دانيد چه شد؟ سرهنگ فرمان آتش صادر كرد و اين جمع روستايي غير نظامي بي پناه و بي گناه با تير مستقيم تانك تكه تكه شدند. روز غم انگيزی بود و منظره اي وحشتناك. گرد و غبار و دود زيادی به هوا بلند شد و تكه های بدن آنها هر كدام به طرفی پرتاب شد و خون ميدان را سرخ كرد. منظره جان كندن چند تايي از آنها هنوز در نظرم زنده است. آن روز گريه كردم، دور از چشم ساير نظاميان. اما مي شد كسي را يافت كه ناظر اين جنايت هولناك تاریخی باشد و احساس سرور كند. سرهنگ طالع دودی كه اين جنايت يكي از افتخارات اوست. قبلاً شنيده بودم كه براي او اسير جنگی معنی ندارد ولی باور نداشتم تا اينكه ديدم و باور كردم. خدا لعنت كند او را. پایان حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂