🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/3 ✍ ساعت حدود یازده است. تاکنون بیرون نرفته ام که از خارج کسانی می آیند و مراجعاتی دارند. کم کم از ضایعات و تلفات شب گذشته اطلاعاتی به دست می آید؛ که آنچه معلوم است، دیشب، احمد آباد و سده را بدجوری کوبیده اند؛ به طوری که خبر می رسد در احمدآباد، در یکی از خیابانهای فرعی، چندین خانه یکجا ویران شده و در سده همچنین با تلفات زیاد افراد زیادی به طور جمعی کشته شده اند. بعضی قطعه قطعه شده اند؛ بعضی از کمر دو نیم. بعضی سر آنها پریده و بعضی هم ریز ریز شده اند. ✍ دیشب هیچ به خواب نرفته ام؛ از غرش توپ و صدای خمپاره. الان خیلی خسته و کوفته ام؛ به طوری که حالت نشستن و نوشتن دیگر ندارم. می خواهم کمی دراز بکشم، به اصطلاح تمدد اعصاب کنم، تا ساعت دوازده اگر توفیقی باشد، به مسجد قدس بروم. ✍ علی رغم صداهای دلخراش توپ و خمپاره خوابم برد. حالا که بیدار شده ام، ساعت دوازده و نیم است که از ظهر اندکی گذشته خود را به اتفاق برادرم رسول به مسجد قدس رساندم. نماز ظهر و عصر به جا آمد. آن [/ این] روزها همه جا سخن از جنگ است؛ از خمپاره و توپ؛ از حمله های هوایی؛ از تلفات و ضایعات در همه جا بحثها از این قبیل است. در خانه و کوچه و خیابان و ماشین مسجد هم مستثنی نیست. تمام گفت و گوها، در اطراف جنگ تحمیلی و رذالت های بعثیها دور می زند. درب ورودی مسجد، زنی چشمش به من افتاد، دوان دوان آمد و مصرانه از من می خواست برای پیروزی لشکر اسلام بر کفر دعا کنم. ✍ آری، در مسجد هم محور بحث ها جنگ است و کمتر کسی از مسائل نماز و روزه و از این قبیل سؤال می کند؛ اما دیروز و امروز، دو نفر جوان عزیز، یکی دو تا مسئله پرسیده اند که برایم جالبند. خوب است برای شما هم نقل کنم.👇 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂