به‌نام‌او ۱۰ حرم اباعبدالله شلوغ بود. پر بود از زائران ایرانی و عراقی. در حرم همه فارسی حرف می‌زدند: _خانم اون مفاتیح رو بده. _خانم این‌جا چه نمازی داره؟ _ خواهر برو کنار منم بتونم نماز بخونم... آن طرف‌تر خادمه‌حرم خانمی پا به سن گذاشته. برایش یک صندلی گذاشته بودند تا خسته نشود. او خوب می‌توانست فارسی حرف بزند. نمی‌دانم ازکجا یاد گرفته بود. در کنار او ایستاده بودم و از دور با امام حسین علیه‌السلام درد و دل می‌کردم، که بانوی خادم شروع به صحبت کرد: _ببینم دخترم توی ایران شما کسی هم مانده؟ _چه‌طور خاله جان؟! _ هرطرف حرم را می‌بینم همه ایرانی‌اند. _خاله جان ایران پراست از دلداده‌هایی که امکان آمدن برایشان نبوده ... _ شما چند میلیون هستید؟ _خاله جان ایران هشتاد میلیون عاشق دارد، عاشق امام حسین علیه‌السلام،عاشق اهل‌بیت. _خدا حفظتون کنه. _خاله خدا این محبت و برادری دوتا کشور رو حفظ کنه. _الان توی ایران مادر و پدرم دلتنگ کربلایند. الان خواهر و برادرم چشم امید به دعای من دارند. خاله جان بهترین جای دنیا نشسته‌ای برای همه آرزومندان زیارت دعا کن. _ دخترم انشالله همه شیرینی زیارت را می‌چشند. شما هم دعا کن. پیشانی‌اش را بوسیدم و خداحافظی کردم. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye