به‌نام‌او بزرگ‌ترين ظلم تاریخ قراردادن مرزها بود، وقتی که همه دارایی‌ات را پشت این خط‌‌های خیالی جا می‌گذاری‌. وقتی برای رسیدن به حبیبی باید هزار کیلومتر را با عشق هروله کنی و بعد به دیوار بزرگ مرز برسی و همین مرز می‌شود باعث و بانی تمام نا‌امیدی‌هایت. باید بیایی جایی که سالیانی نه چندان دور، دور تا دورش را مین کاشته‌اند. بیایی جایی که زیر خاکش الماس‌هایی از استخوان جامانده است. آن وقت با هزار امید شب را روی خاک بخوابی. حسین جان به عشق تو آمدم تا شلمچه. خودم را رساندم که از قافله عشق جانمانم ولی نشد، جا ماندم. جا ماندم مانند کسی که در روز عاشورای ۶۱ خانه خراب شد و دیر رسید. مانند کسی که اعمالش را مرور کرد و چیز قابل عرضی نداشت و خجالت زده ماند. حسین جان در شلمچه به یاد کودکانت در خرابه خوابیدم. به یاد کودکانت خرابه‌نشین شدم. شب سرد پاییزی شلمچه رحم نمی‌کرد به تن فرزندم. به امید دیدن تو آمده بود. آمده بود رسم نوکری بیاموزد. آمده بود دوباره عاشقت شود. در شب سرد دستانش را گرفته بودم که گرم شود. نکند اول سفری سرما بخورد. به عشق تو با چفیه آمده بود.تیپ زده بود. اما همه‌اش خاکی شد. می‌خواست به نیابت از حاج قاسم زیارت کند. کوله‌اش را پر کرده‌بود از عکس‌های رهبران مقاومت. می‌خواست پایش تاول بخورد می‌خواست رنگ و بوی تو را بگیرد، ولی نشد. این مرزِ خیالی نگذاشت جسم‌های بدون مرز به کربلای تو برسند. کم نبودند مثل ما. نه! خیلی بودند از راه‌های دور، دورتر از من، با بچه کوچک با معلول با پیرزن و پیرمرد. شب در اوج سیاهی دشت شلمچه و در اوج روشنی آسمانش منتظر باز شدن مرز بودند. نه من، که همه برگشتند. حسین جان راستش را بخواهی هیچ وقت بعد از زیارت تو این‌قدر دل‌شکسته نبودم.دلم شکست روحم بیشتر و آبرویم بیشتر وقتی که التماس می‌کنی تا به مرز برسی. به مرز می‌رسی ولی به کربلایت نه... همه آبروی نداشته‌ام را خرج آمدن کردم. حسین جان نمی‌دانم چه شد که جزء زائرانت نشدم. گناهانم بود که جسم دنیایی به کربلا نرسید یا تناقضاتم. این که آرزوی شهادت داشتم و با غسل شهادت پا به سفر گذاشتم ولی در قلبم می‌گفتم حسین جان سالم برگردیم. حسین جان بچه‌ام چیزی نشود. حسین جان نکند سرما بخورد؟! نکند مریض شود؟! همه‌اش به خاطر عافیت طلبی‌ست که مثل منی خاک برسر می‌شود. جا می‌ماند و دست از پا درازتر برمی‌گردد. اصلا روی آمدن نداشتم. خجالت زده‌ بودم که لیاقت زیارت نداشتم. باز هم رو سیاهی به زغال ماند. حسین جان کمکم کن و مرا درست کن، آن گونه که لیاقت وصالت را داشته‌باشم. به‌حق مادرت فاطمه(س) -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye