به‌نام‌او ۲ قول داده بودم به خودم که هیچ چیز حواسم را پرت نکند. می‌خواستم فقط برای زیارت قدم بردارم. حتی رنگ و ریب جاده مرا نفریبد. از هر شهری که می‌گذشتیم یاد آثار تاریخی آن شهر می‌افتادم ولی استغفرالله می‌گفتم و می‌گفتم فقط حسین‌(ع). تا به خرمشهر رسیدیم. شهر غوغا بود. مردم به هوای یک خبر که معلوم نبود چقدر درست است، خود را به خرمشهر رسانده بودند. ولی همه راه‌ها به سمت شلمچه بسته بود. از هرشهری بخواهید آمده بودند. اما.... به هرسختی خود را به شلمچه رساندیم، ۱۵‌کیلومتر تا نقطه صفر مرزی. قیامتی برپا بود گویا. خیلی‌ها ماشین‌ها را رها کرده‌بودند و به سمت مرز راه افتاده بودند. چقدر ماشین دوبله پارک شده بود. چقدر نیروی انتظامی باید با ادب، شور مردم را مدیریت می‌کرد و همین کار‌ را سخت کرده‌بود. مثل من جامانده زیاد بود که حسرت گذشتن از مرز به دلش مانده بود ولی از لحظات ماندن در پشت مرز نهایت استفاده را می‌بردند. مردی مسئول دادن آب بود. پیرمردی آن طرف، نیمه‌ی آب ‌ها را در باغچه کوچک می‌ریخت و بازیافتی‌ها را جدا می‌کرد. آن طرف‌تر موکب داشت با حداقل امکانات چای دست مردم می‌داد تا شاید کمی گرم شوند و یا خستگی در کنند. ولی کار سخت را دو دختر جوان می‌کردند که داشتند دستشویی‌های نقطه صفر مرزی را تمیز می‌کردند. به چهره آنان می‌خورد تحصیل‌کرده باشند. بی ریا داشتند سخت‌ترین کار را می‌کردند‌. این عمل همه عجب آدمی را فرو می‌ریزد. برای رسیدن به حسین راه‌های فراوان وجود دارد. شاید به اندازه‌ همه مردم دنیا. راستش را بخواهید حسین (ع) همه معادلات را برهم می‌زند. به عشق حسین(ع) سخت‌ترین کارها، به چشمت آسان می‌شود. آن وقت است که حسین(ع) می‌آید و سر کسیه محبتش را شل می‌کند و به هرکس قدر وسعت قلبش می‌بخشد. مرز باز نشد اما خیلی‌ها را امام حسین (ع) از همان پشت مرز شلمچه خرید. از همان جا کربلایی شدند. خوش به سعادتشان. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye