بهناماو
گرگم به هوا
خانه مادربزرگ که میرفتم، زور پیدا میکردم. از هر سالی دوتا سهتا بودند. هیچوقت تنها نبودی، دخترعمو، دختر عمه. خانه عزیز قدیمی بود. ته یک کوچه قدیمی، کوچه آشتی کنان. دقیقا روبروی دیوانخانه قدیمی شهر، دیوانخانهای که علاوه بر قدمت آبرو هم داشت، آبرو برای برگزاری مراسم روضه در طول سال، با یک پذیرایی عالی، چای با سینی مسی و استکان کمر باریک و دوتا قند کنارش.
دو طرف حیاط اتاقهایی بود و هر کدام هم سکوهایی داشتند. بهترین جای دنیا برای بالا بلندی و گرگم به هوا دقیقا همینجا بود، خانه عزیز.
با کلی بچه قد و نیم قد بازی میکردیم. وقتی گرگه میآمد و یکی را میگرفت میگفت تو
#سوختی. آن هم جر میزد و میگفت پای من روی پله بود. من
#نسوختم، گاهی هم قبول میکرد که سوخته و از بازی بیرون میرفت.
▫️▫️▫️▫️▫️
من خودم را به حسب وظیفه توی بازی بزرگان انداختم، فقط به یک دلیل، آنهم اینکه بزرگترین مردی که میشناسم، گفت برای مشارکت بیشتر دست به کار شوید. من هم نه به قدر دوستانم ولی به قدر وسع ناچیزم، قلم زدم. از دیشب حالم بد است، نه اینکه مسابقه را باختهباشم، نه! این مسابقه باخت نداشت، کلهُ خیر بود، ولی من خیلی
#سوختم، خیلی.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye